pt.4

5K 602 17
                                    

تهیونگ پسر شلوغی نبود. از بچگی نبود.

حتی فامیل های زیادی هم نداشت، از وقتی که خودشو شناخت و چشم باز کرد به جز خانوادش با بیشترین کسایی که در ارتباط بود خانواده عمه‌ش بود.

یانگ می همیشه دوستش داشت، تهیونگ هم دوستش داشت. مگه میشد عمه دوست داشتنیش رو با رایحه دلنشین یاسش دوست نداشت؟

شخصیت مهربون و فوق العاده خوش قلبی که عمه‌ش داشت همیشه جذبش می‌کرد. یانگ‌می شبیه پدرش بود. خواهر برادرا بهم شبیهن اینطور نیست؟ ولی یانگ‌می و دویون واقعا خیلی بهم شبیه بودن. نه فقط ظاهری، از نظر اخلاقی هم همینطور بودن.

دویون همیشه برای یانگ می خواهر بزرگ‌ترش احترام ویژه ای قائل بود و این احترام رو به همسرش هایجین و هردو تا پسرش جیمین و تهیونگ منتقل کرده بود.

یانگ‌می همسرش رو چند سال پیش وقتی که جونگکوک ۱۷ ساله و جی‌یونگ ۱۶ ساله بود طی سقوط هواپیما از دست داد. بهرحال خلبانی شغل پرخطری بود اما نمیدونست که جونگکوک چطور با وجود خاطره بدی که از پرواز و شغل پدرش داره حاضر به ادامه راهش شده؟ البته انکار نمیکرد که پسرعمه‌ش چقدر تو لباس خلبانی جذاب می‌شد.

به طور کلی، تهیونگ و جیمین بیشترین ارتباط فامیلشون رو با خانواده عمه‌شون داشتن پس از بچگی همبازیای جونگکوک و جی‌یونگ محسوب میشدن. وقتی چهارتایی باهم میفتادن رسما یه بند خرابکار به وجود میومد که توانایی فروپاشی دنیا رو هم داشت. اون ۴ نفر بهترین و نزدیک ترین اشخاص زندگی هم بودن.

بودن، تا زمانی که جونگکوک به تدریج شروع به معذب رفتار کردن جلوی تهیونگ کرد.

وقتی بلوغش رو رد کرد فاصله‌ش با تهیونگی که رسما عین دوقلوش بود بیشتر و بیشتر شد تا جایی که تهیونگ به خودش اومد و دید سه ساله که مکالمه هاشون غیر مستقیم و بدون مخاطب قرار دادن همدیگه‌ست درست برخلاف رابطه خوبی که با جی‌یونگ داشت.

نمیدونست چه اتفاقی افتاده اما با فاصله گرفتن نامحسوس جونگکوک از خودش غیرارادی اونم صمیمیتش رو از دست داد و تبدیل شدن به غریبه ترین آشناهای دنیا.

به حدی که اگر شلوغ بازیای جیمین و جی‌یونگ نبود جو بینشون خیلی سرد و اذیت کننده می‌شد.

از اون دو نفر واقعا ممنون بود، هم برای برونگرایی و قشنگ نگه داشتن رابطه‌شون و هم نپرسیدن سوالی از خودش و جونگکوک.
بهرحال اگه می‌پرسیدن هم جوابی نداشت چرا که خودش هم تو هاله ای از ابهام قرار داشت.

سه روزی از اون اتفاق می‌گذشت و حالا اینجا بود.
نشسته تو وان حموم درحالیکه به آب شدن بمب حموم و فروپاشیش خیره بود.

جونگکوک رو دیگه ندید، حتی وقتی عمه‌ش و جی‌یونگ خداحافظی کردن و از خونه‌شون رفتن، به نظر میرسید جونگکوک مشکل دوستش رو بهونه کرده و رفته بود.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now