pt.7

4.5K 561 69
                                    

اینطور نبود که جونگ‌کوک از رایحه فورمونش متنفر باشه، اما تعداد کسایی که بهش گفته بودن رایحه‌ش خوشبو و دلنشینه انگشت شمار بودن.

خودش متوجه رایحه‌ش نبود اما تا جایی که یادش میومد رایحه شکلاتیش آدمارو ازش دور می‌کرد. در حالت عادی بوی ضعیف شکلات شیرین می‌داد و وقتی عصبی و مضطرب می‌شد شکلات رو به تلخی می‌رفت.

"لطفا وقتی عصبی میشی سعی کن خودتو آروم کنی، هیچ ایده ای نداری وقتی تو اون حالتی فورمونت چقدر وحشتناک و آزادهنده میشه"

این چیزی بود که جی‌یونگ بهش گفته بود.
یونگی و خانوادش هم بارها به طریقی اینو بهش فهمونده بودن، پس می‌دونست. می‌دونست اما ناراحت نبود.

وقتی تهیونگ بهش گفت که رایحه‌ش داره حالشو بد می‌کنه برای اولین بار تو زندگیش از خودش و رایحه‌ش متنفر شد.
برای همین بود که تصمیم گرفت از سرکوب کننده‌ی رایحه استفاده کنه. اون هرچیزی که باعث آزار تهیونگ می‌شد رو سرکوب می‌کرد، رایحه‌ش که چیزی نبود.

تو یک قدمی تهیونگ ایستاده بود و اون حالش خوب بود، همین باعث می‌شد تا از کاری که کرده راضی باشه.

"راستش، من اومدم ت-"

"تهیونگگگگگگگگگگگ"
با قطع شدن صدای تهیونگ توسط خواهرش جی‌یونگ با حرص چشماشو رو هم بست.
کائنات باهاش دوست نبود، قطعا نبود.

تهیونگ سمت جی‌یونگ که با لبخند گنده ای سمتش میومد برگشت و متقابلا گشاد خندید: "جی‌یونگ! کجا بودی؟"

جی‌یونگ کنار برادرش ایستاد و نفس‌نفس زنان جوابشو داد: "پیاده‌روی با دوستام! هی اینجا چیکار میکنی چرا بیرون وایسادین؟"

جونگ‌کوک آب گلوشو قورت داد و خواست چیزی بگه که ته زودتر به حرف اومد: "با جونگ‌کوک کار داشتم زود میرم"

و جونگ‌کوک عاشق اسمش شد.

"چه غلطا، بیاین تو. زنگ میزنم دایی اینام بیان"

"نه صبر ک-"

"شب بخیر"
جی‌یونگ بی توجه حرفشو قطع کرد و لی‌لی کنان با پلاستیکای دستش وارد خونه شد.

****

"برگشته میگه خیلی آدم مزخرفی هستی ازت خوشم نمیاد!"

هوسوک بود که وسط مبل سه نفره بین دویون و یانگ‌می نشسته بود و مشغول تعریف اتفاقات مربوط به لاس زنیِ امروزش با یکی از امگاهای باشگاه بود. وقتی به پیشنهاد جی‌یونگ، یانگ‌می  خانواده برادرش رو دعوت کرد از اونجا که دوستای تهیونگ هم اونجا بودن اونارو هم دعوت کرد.
هوسوک، جین و نامجون فقط دوست های تهیونگ نبودن، به قدری صمیمی بودن که رسما عضوی از خانواده کیم محسوب می‌شدن. البته جین نتونست بیاد، باریستای بار شیفت شب بود و نمیتونست بخاطر مهمونی ولش کنه.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now