pt.5

4.8K 543 9
                                    

هیسی کشید و با درد لباشو گاز گرفت.

جین نگاهی به عکس العملش انداخت و به پانسمان کردنش ادامه داد: "هرکی ببینتت فکر میکنه یا روکاری یا سگ گاز گرفتت"

گره محکمی تری به باند تهیونگ زد و صدای آخ دیگه ای ازش درآورد: "ادا اطوارا چیه؟"

تهیونگ که از سوزش بتادین و فشار بانداژ جین کلافه شده بود با تخسی غر زد: "درد داره!"

نامجون که رو تخت تهیونگ ولو بود بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت:"دلم به حال آلفات میسوزه"

جیهوپ که کنار جین و تهیونگ رو صندلی کنار تخت ایستاده بود و با عذاب وجدان کمرنگی که بخاطر زخمی کردن ته داشت اما مصرانه سعی در پنهانش داشت به کارای نهایی بانداژ نگاه می‌کرد جواب نامجون رو داد: "تو فعلا برو به فکر امگای خودت که یه ماهه باهات حرف نمیزنه باش نیاز نیست دلت به حال آلفایِ نداشته‌ی ته بسوزه"

تهیونگ تشکر آرومی از جین کرد و به آرومی از جاش بلند شد و خنده ی کمرنگی به صورت حرصی نامجون کرد.

"چیه؟ چرا طوری نگاهم میکنی انگار من امگاتو فراری دادم؟"

"فاک بهت نظرت راجع به بستن دهنت چیه هوسوک؟"

"نظرم منفیه نامجون"

وقتی نامجون سمت هوسوک حمله ور شد جین بالاخره تصمیم گرفت دخالت کنه. با خنده جلوی هوسوک سپر شد:"نامجون بس کن"

نامجون که نمیتونست هوسوک رو پشت قامت بلند جین ببینه با حرص داد زد: "چیو؟"

جین با همون تن صدا متقابلا داد زد:
"هم وحشی بازیاتو هم اون فورمون فاکیتو"

هوسوک رو به کناری هل داد و سمت پنجره رفت: "بوی چرم کل اتاقو گرفت، آدم باش ما اینجا یه امگا داریم!"

نامجون نیم نگاهی به تهیونگ که بی اهمیت به درگیری اونا مشغول انتخاب لباس از کمدش بود کرد:"به نظر نمیاد امگامون اصلا متوجهش هم شده باشه"

تهیونگ کت و شلوار قهوه ای رنگی بیرون کشید و بی حواس گفت:"کدومتون بودین گفتین این رنگ منو شبیه پیرمردا میکنه؟"

نامجون با تاسف سری براش تکون داد و حین چشم غره رفتن برای هوسوکی که پررو و حق به جانب نگاهش میکرد دوباره روی تخت ولو شد.

"من بودم"

جین گفت و همونجا کنار پنجره‌ی باز دست به سینه به دیوار تکیه داد: "چرا؟"

وقتی جوابی از دوستش نگرفت تکیه‌شو از دیوار گرفت و سمتش رفت.

"با کدوم خوشبختی قرار داری که واسه تیپ زدنت وسواس گرفتی؟"

نامجون نامحسوس لگدی حواله جیهوپی که روش کرم میریخت کرد و خنثی جواب جین رو داد: " تصحیح می‌کنم، کدوم بدبختی واژه درست تریه"

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now