pt.33

3.5K 419 357
                                    

با سردرد کمرنگی که از سرِ شب احساس می‌کرد، پلک دردناکی زد.
نگاهِ خیره‌ی دایی‌ش، حضورِ سوبین تو مراسم و در نهایت رقصیدنش با تهیونگ به مزخرف بودن حال اون شبش دامن می‌زد.

"می‌خوری؟"

یونگی که کنارش رو صندلی پشت میزا نشست بود، دوستش رو که تو کل اون شب به زور چند کلمه صحبت کرده بود مخاطب قرار داد و در جواب فقط یه "نه" کوتاه شنید.

بتا شونه‌ای بالا انداخت و همونطور که گلس شامپاین رو سمت خودش برمی‌گردوند، زیر لب طوری که فقط به گوش امگا برسه گفت:

"باشه نخور، ولی فورمونتو که هیچ ایده‌ای ندارم چرا باز اون شکلی شده کنترل کن."

جونگ‌کوک با مکث، نگاهش رو از وسط تالار، جایی که تهیونگ با سوبین می‌رقصید گرفت و به بتای کنارش دوخت.

"دوباره؟"

با کلافگی گفت و یونگی همونطور که گلس رو به لبش چسبونده بود سرشو به نشون تایید، ریز تکون داد.

جونگ‌کوک پوفی کشید و خواست مثل چند بار قبلی بره تو حیاط عمارت که یونگی مچ دستشو قبل اینکه کامل از جاش بلند شه گرفت.

کمی خودشو به امگا نزدیک‌تر کرد و تو صورتش گفت:
"مشکلت چیه تو؟ چه دلیلی داره رایحه‌ت تند تند تلخ و غیرقابل تحمل بشه؟ این چهارمین بار تو امشبه!"

جونگ‌کوک بینیشو چین داد.

"همین چند ماه پیش گفتی رایحه‌م خیلی خوبه و حتی حاضری شورت مخالفینش رو پرچم کنی!"

"گفتم باندانا می‌کنم نه پرچم، بعد هم اینکه عزیزم من حرف مفت زیاد می‌زنم."

با صورتی بی‌احساس گفت و جونگ‌کوک حتی با وجود حس بدی که داشت نتونست جلوی کش اومدن لب‌هاش رو بگیره.

"دیر به خودشناسی می‌رسی، ولی می‌رسی."

یونگی چشم غره ای نثار دوستش کرد و وقتی خواست جوابشو بده، صدای موسیقی بلندتر شد.
نگاهشو از گوشه‌ی صورت جونگ‌کوک به وسط تالار دوخت تا دلیلش رو بفهمه که با تعداد زیادی از زوجا و مهمونای عادی روبه‌رو شد درحالی‌که داشتن دور نامجون و یونسو که تو مرکز بودن، چرخشی و آروم می‌رقصیدن.

"گمونم چند وقت دیگه هم باید بیایم مراسم ازدواج پسرداییت."

یونگی با نیشخند واضحی گفت و با چشماش به وسط تالارِ عمارت اشاره کرد.
جونگ‌کوک می‌دونست که نگاه کردن به اون صحنه، چیزی جز تنگ شدن قفسه‌ سینه‌ش رو به دنبال نداره اما مثل یه مازوخیسمِ لعنتی سرشو چرخوند و رد نگاه یونگی رو تا پیست رقص دنبال کرد.

سوبین کمر تهیونگ رو بین دست‌های بزرگش گرفته بود و همگام با امگا بدنش رو تکون می‌داد.

جونگ‌کوک ناخودآگاه دست‌های خودش رو بالا آورد و بهشون نگاه کرد. به قدرتمندی و بزرگیِ دست سوبین نبود اما به عنوان یه امگا، انگشت‌های نسبتاً کلفت و کشیده‌ای داشت.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now