pt.13

4.6K 520 34
                                    

******

"تهیونگ، کفشات رو دربیار داری چیکار می‌کنی؟"

"همممم؟"

جونگ‌کوک با علاقه به تهیونگ که هردوتا کفشش رو درآورده بود اما با حواس پرتی دوباره مشغول پوشیدنشون بود نگاه کرد و در دل قربون صدقه پسری رفت که مستی ازش یه بچه چهار ساله ساخته بود.

خم شده و پوفی کرد، کفش مردونه و کلاسیک رو از دستش گرفت و گوشه ای انداخت.
تهیونگ با لبای جمع شده به کفش محبوبش نگاه کرد که با بی‌رحمی توسط پسرعمه‌ش دورانداخته شده بود.

جونگ‌کوک با تموم وجود سعی داشت به صورت سرخ تهیونگ و حالت بانمکی که پیدا کرده بود نگاه نکنه پس زیر بغل امگارو گرفت و از بوی ترنجی که ازش ساطع می‌شد غرق لذت شد.
منظور هیونگش از عادت بد‌ و خطرناک مستیش این حد از کیوت شدن تهیونگ بود؟ خب خیلی هم بیراه نبود، برای قلب جونگ‌کوک که واقعا خطرناک بود.

پسر رو با ملایمت روی تخت مرتبش گذاشت و در حینی که دستشو پشت گردنش می‌کشید نگاهشو تو فضای اتاق ته چرخوند.
با دیدن شلوارک لیمویی رنگ و تیشرت سفیدی رو صندلیِ گوشه اتاق، دست برد و چنگشون زد.

تهیونگ اصلا تو حال خودش نبود پس بدون اینکه ازش بپرسه می‌تونه خودش بپوشه یا نه، دستشو سمت پیراهن کرم‌رنگش که به طرز لعنت شده ای به تن مردونه‌ش میومد برد و با باز کردن دکمه ها و فراری دادن چشماش به هرجایی جز قفسه سینه تخت و برنزه‌ی تهیونگ نگاه کرد.

کوبش قلبش رو موقع باز کردن کمربند امگا کنترل کرد و تمام جرئتشو برای خوددار بودن و انجام ندادن لمس اضافی جمع کرد.
اول تیشرت سفید رو تنش کرد و شلوارش رو با نفس حبس شده خارج کرد. با بستن نیمه چشماش شلوارک لیمویی رنگ رو به سرعت از پاهاش رد کرد و بالا کشید.
تلاش جونگ‌کوک ستودنی بود. هیچ چیز ندیده بود، نه حتی رنگ باکسر پسر رو.

"تهیونگ، بخواب خب؟ فردا بیدار‌شی مستی از سرت می‌پره. منم دارم میرم خونمون، چیزی نیاز نداری؟"

تهیونگ با گیجی رو تخت نشست و به پسر مشکی پوش جلوش نگاه خماری کرد. چرا انقدر جذاب به نظر می‌رسید؟ اصلا اون کی بود توی اتاقش؟

"ممم فک-ر ک...نم غ... بل؟"

جونگ‌کوک متوجه کلمات نامفهوم تهیونگ نشد و درحالیکه سعی داشت جلوی لبخند و دل ضعفه ای که مسببش این پسر و حرکات شیرینش بود رو بگیره کمی خم شد تا از نزدیک حرفاش رو بفهمه.

گوشش رو نزدیک لب پسر برد و صبور گفت :"یبار دیگه بگو"

منتظر بود تهیونگ کلمه ای هرچند نامفهوم به زبون بیاره و بازم براش ضعف کنه ولی وقتی حرکت خیس زبون ته رو روی لاله گوشش حس کرد، نفس تو سینش خالی‌ شد.

مدت زیادی می‌شد که جونگ‌کوک با احساساتش نسبت به تهیونگ کنار اومده بود و دیگه سعی نمی‌کرد با سکس و رفع نیازهای جنسیش همراه غریبه ها حسش رو سرکوب کنه، برای همین آخرین رابطه‌ش رو اصلا به یاد نمیاورد.
حالا اینجا بود، سست شده زیر تنها یک لمس زبون تهیونگ روی گوشش.

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now