"کیم جیمین، در این باره چی بهت گفته بودم؟"
جیمین نگاه شرمنده ای به پدرش انداخت و کلافه دستشو پشت گردنش کشید.
"متاسفم، ولی من فقط..."
"فقط نداره جیمین، وقتی بابت چیزی معذرت میخوای کامل بخواه، هیچ پسوند و تردیدی نباید ته جملهت بچسبونی"
دویون با لحن محکمی گفت و بعد از چند ثانیه که برای جیمین بیشتر از چندسال گذشت بالاخره نگاهشو از قامت پسرِ آلفاش گرفت و به میز پر از پرونده دوخت.
رایحه قهوه و دارچین تو فضای دفتر باهم ترکیب شده بود و اگه کسی وارد اتاق میشد به خوبی متوجه تنش بین اون پدر و پسر میشد."متوجهم بابا، هنوز به ریاست عادت نکردم"
دویون سرشو بالا آورد و به صورت جیمین خیره شد. چهره دمغ شده و رایحه کمی تلخ شدهش به وضوح عدم رضایتش از این وضعیت رو نشون میداد.
نفس عمیقی کشید و برای بار هزارم به این فکر کرد که چرا پسرش علاقه ای به ادامه دادن راهش نشون نمیده؟"نزدیک دو ساله که دارم راجع به شرکت و همه فوت و فن اداره کردنش باهات صحبت میکنم و هرکاری که میکنم تو رو درجریان میزارم و باهات مشورت میکنم تا عادت کنی و یه روز بتونی خودت به تنهایی مسئولیت همه چیز رو به عهده بگیری. میخوای باهات صادق باشم؟ جیمین هربار نا امیدم میکنی"
فشار انگشتای جیمین رو پرونده دستش بیشتر شد.
"من دارم همه تلاشمو میکنم بابا"
"بله و من یه ساعت پیش نتیجه همه این تلاشات رو به صورت تصویری دیدم"
کنایه وار به درگیری ای که داخل شرکت به وجود اومده بود اشاره کرد و منتظر به جیمین خیره موند.
"نمیخوام بهونه یا توجیحی بیارم بابا، ولی میخوام بدونین که عمدی نبود. وقتی طرح نهایی رو برای تایید فرستادن اتاقم اونجا نبودم"
"و این همون دلیلیه که تو باید همیشه تو اتاق کوفتی ریاست بمونی!"
دویون اینبار با عصبانیت داد زد و جیمین چشماشو بست.
"میفهمی دزدیده شدن یه طرح چه معنی ای میده؟"
"میدونم"
"اگه میدونستی دزدیدن ایده های شرکتمون چه صدمه ای به سهام و سهام دارا میزنه، چه زحمتای شبانه روزی ای رو به فنا میده و چه اعصابی از من و تک تک کارکنانمون خراب میکنه هیچوقت به خودت اجازه نمیدادی که اینطور بگی میدونم!"
جیمین میتونست نگاه نگران منشی و تعدادی از کارمندا رو از پشت در شیشه ای دفتر ببینه و این موضوع کلافه ترش میکرد. چرا پدرش فقط بیخیال زندگیش نمیشد؟ چرا متوجه نمیشد که این شرکت و نحوه ادارهش حتی آخرین گزینه مورد علاقه تودولیستش هم نیست؟
![](https://img.wattpad.com/cover/360607895-288-k391000.jpg)
YOU ARE READING
| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢ
Fanfiction"احمق تو پسرعمهی منی!" "ولی هیچ پسرداییای زبونشو تو حلق پسرعمهش فرو نمیکنه، هیچ پسردایی لعنتیای نمیتونه تو همون حرکت اول نقطهی فاکینگ لذت پسرعمهشو پیدا کنه!" "متاسفم تهیونگ، متاسفم که هر چقدر سعی میکنم تکیهگاه باشم، ماهیتم مانع میشه. تو پ...