تهیونگ بعد از اینکه چند ثانیه از حرفای عجیب و غریب پسر رو به رو اش هنگ کرده بود با تعجب پرسید:
_تو.... تو چطوری آدرس اینجا رو پیدا کردی؟ _ از مربی نامجون خواستم آدرس تون رو برام بفرسته. حالا بگو هیونگ میایی یا نه؟
تهیونگ به چشمای درشت پسر رو به رو اش خیره شد و با توجه به ذوقی که توی چشمای پسر میدید سرش رو به علامت مثبت تکون داد
//////////////////////
دو پسر پشت موتور سیکلت نشسته بودند .در طول مسیر تهیونگ همینطور که از برخورد نسیم پاییزی به صورتش و مناظر شهر نیویورک لذت میبرد توی این فکر بود ؛ حالا که جونگکوک رو سالم و سرحال میبینه احتمالا یکی از دغدغه های ذهنی اش برطرف شده و با ذهن جمع تری میتونه به مسابقه بعدی فکر کنه.....
جونگکوک موتور سیکلت رو کنار پیاده روی نزدیک پل بروکلین نگه داشت کلاه ایمنی ش رو برداشت و رو به تهیونگ برگشت: _هیونگ.... نظرت چیه چند دقیقه ای از منظره این پل استفاده کنیم؟ _خوبه.... فکر خوبیه....
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
به منظره رو به رو اش خیره شده بود که پسر کوچکتر صداش زد:
_هیونگ..... برات بستنی موزی گرفتم از اونجایی که خودم عاشق طعم موزم گفتم شاید تو هم دوست داشته باشی....:)) _ اوه .... آره خوبه..... ممنون جونگکوک.... _ حواسم بهت بود خیلی وقته تو فکری اتفاقی افتاده؟ _ اومم... راستش.... راستش خیلی وقته یه موضوعی ذهنمو درگیر کرده که میخواستم ازت بپرسم جونگکوک......
جونگکوک حالی که با ذوق به بستنی اش نگاه کرد و لیسی به اون زد و گفت: _خب بپرس ...... اومم خوشمزه اسسست... _ببینم ..... تو.... تو چرا بعد از اون اتفاق چند روز پیش انقدر راحت منو بخشیدی و باهام مهربون شدی؟؟ _ میخوایی با چاقو بیوفتم دنبالت؟:)))) _ مسخره نباش دیگه جدی پرسیدم _ خب.... منم جدی گفتم لازم نمیبینم باهات بدرفتاری کنم ما تازه باهم صلح کرده بودیم یادت رفت؟:))) ببین هیونگ توی بیمارستان هم بهت گفتم اون اتفاق فقط تقصیر تو نبود خود من اصلا بدون اینکه تفاوت سطح خودمو باهات در نظر بگیرم ازت خواستم باهام مبارزه کنی و خب نتیجه خوبی هم نداشت هرچند که خیلی دوست داشتم باهات مبارزه کنم . پس دیگه خودتو به خاطر این موضوع اذیت نکن و به آینده فکر کن اوکی؟؟