fighting 🥊pt4

130 17 1
                                    

امروز روز سومی بود که جونگکوک پاشو به اون باشگاه گذاشته بود و اگه با خودش صادق می‌بود نتونسته بود به خوبی با اعضای اون باشگاه ارتباط بگیره و شاید قبل از اینکه تصمیم بگیره بوکسور حرفه ای بشه اصلا انتظار اتفاقاتی که تا الان براش افتاد رو نداشت ؛ از اونجایی که این پسر تا این سن توی ناز و نعمت بزرگ شده بود و پدرش هیچی برای تک پسرش کم نذاشته بود . کسی هم تا حالا از گل نازک تر بهش نگفته بود و پیش همه محبوب بود چه توی مدرسه و چه دانشگاه...
ولی حالا باید با افرادی در ارتباط میبود که به نظر می‌رسید خیلی از اون پسر خوششون نمیاد .
دلیلش هم روشن بود .... این آدما با زحمت و تلاش بی وقفه و هزار سختی به این مرحله رسیده بودن حالا بایدم با کسی که با پول و گرفتن مربی خصوصی میخواد بهترین بوکسور بشه یه جور دیگه رفتار میکردن (نویسنده:نامردا)://

*مثل هر روز طبق روتین مربی اش ساعت ۷:۳۰ صبح وارد باشگاه شد تا ساعت ۸ پیش مربی جین آماده باشه

وقتی وارد رختکن شد دوباره چشمش به تهیونگ افتاد که در حال در آوردن پیراهن قهوه‌ای و پوشیدن رکابی مشکیش برای تمرین بود
سریع سرشو برگردوند و مشغول باز کردن دکمه های پیراهن مشکی اش خودش شد که سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد:

وقتی وارد رختکن شد دوباره چشمش به تهیونگ افتاد که در حال در آوردن پیراهن قهوه‌ای و پوشیدن رکابی مشکیش برای تمرین بود سریع سرشو برگردوند و مشغول باز کردن دکمه های پیراهن مشکی اش خودش شد که سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

به همین شکل داخل عکس برگشت و به چشمای تهیونگ زل زد لبخند کجش رو نشون داد و آروم گفت:

_چیه؟ خوشتیپ ندیدی؟

تهیونگ بعد از اینکه سر تا پای پسر عضلانی رو برانداز کرد با بی خیالی چشماشو از اون پسر گرفت و به یه گوشه نگاه کرد :

_هه هه ..... خیلی اعتماد به نفس داری پسرجون...
خب.... می‌خواستم بهت بگم اصلا چرا ما دونفر باید انقدر بهم بپریم؟ پدر کشتگی که نداریم پس از امروز تصمیم گرفتم باهات دست رفاقت بدم امیدوارم نظر تو هم همین با.‌‌‌...

پسر رو به روش ناخودآگاه جواب داد:
_ااا ...آره نظر منم همینه ... ه ...هیونگ
_خوبه.... ببینم مگه تو چند سالته که به من میگی هیونگ؟
_۲۶ سالمه تو چی؟
_آها.... خوبه همون هیونگ صدام کن....

تهیونگ آروم به سمت در خروجی قدم برداشت که پسر پشت سرش با عجله گفت:
_هیونگ میشه یدور توی رینگ باهم تمرین کنیم؟

درخواست ناگهانی جونگکوک ، پسر بزرگتر رو چند لحظه وادار به سکوت کرد لبخندی زد و به آرومی جواب داد:
_مشکلی نداره آخر ساعت منتظرم بمون تا تمرینم تموم بشه...

 On the green road    🔳  (VKook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora