2U ;pt17

88 8 1
                                    


*15 ام ماه آپریل ساعت 10 صبح:

_ بفرمایید داخل....

فرمانده جی با شنیدن صدای تق تق در اتاقش گفت ؛ جونگکوک وارد اتاق شد و سلام نظامی کرد:

_ روز بخیر قربان....
_ اوه .... خیلی خوش اومدی سرهنگ جئون... اوضاع و احوال چطوره؟
_ ممنون قربان... فعلا ، همچنان در حال تعقیب یکی از افراد اصلی باند خلافکاری سئول هستیم تا مطمئن بشیم دقیقا از کجا قاچاق اسلحه و مواد مخدر رو انجام میدن و با چه افرادی شریک هستن
_ سرهنگ جئون؛اطلاعات دقیق تری از این آدم تحت تعقیب میخوام . لطفا در اسرع وقت گزارشش رو بده.
_ بله قربان....
_ راستی؛ سرهنگ....
_ بله قربان
_ ازت میخوام راجع به یه پرونده قدیمی هم تحقیقاتی رو برام انجام بدی...
این پرونده حدودا به ۶ یا ۷ سال پیش مربوط میشه ... زمانی که تو هنوز وارد تیم نشده بودی... من و افرادم در حال تحقیق و تعقیب از یک باند که اطلاعاتش شباهت زیادی به همین باند خلافکاری داشت ؛ بودیم ؛ یکی از افرادشون رو هم تحت نظر گرفتیم و به اطلاعات خوبی ازشون رسیدیم ؛ اما به محض فهميدن محل مخفیگاه شون ؛ اون آدم و کل تیمش به سرعت ناپدید شدن.... اوممم....اسم اون پسر چی بود؟ خدای من.... هااا.... اسمش ته جون بود ....سرهنگ اگه تونستی در مورد اون پسر و سرگذشتش برام اطلاعات جمع کن .
_ بله قربان در مورد اون آدم هم بعد از مطالعه و تحقیق روی پرونده اش ؛ فورا بهتون اطلاع میدم
_ خوبهه.... کارت خیلی خوبهه سرهنگ .... میتونی بری.... در ضمن اگه خواستی میتونی هم از مرخصی هات استفاده کنی .... ولی اینطور که من میبینم داری سخت روی پرونده کار میکنی و قرار نیست به خودت استراحتی بدی!
_ ممنون قربان... اگه لازم شد از مرخصی هام استفاده میکنم .... با اجازه تون....

سرتیپ جی چانگ لبخند پرافتخاری به چهره جونگکوک زد و سرش رو آهسته به نشانه اینکه حرف های پسر رو متوجه شد تکان داد
جونگکوک هم تعظیم نظامی کرد و از اتاق فرمانده خارج شد

سرتیپ جی چانگ لبخند پرافتخاری به چهره جونگکوک زد  و سرش رو آهسته به نشانه اینکه حرف های پسر رو متوجه شد تکان داد جونگکوک هم تعظیم نظامی کرد و از اتاق فرمانده خارج شد

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.


____________________

نامجون قلم مو رو برداشت ؛ اون رو داخل پالت رنگ برد و اون رو به آرومی روی تابلو حرکت داد :

_ اووو... نامجونااا ... نمیدونستم از این هنر ها هم داری مرد!!
_ هه .... تازه کجاشو دیدی جین هیونگ... از هر انگشتم کلی هنر می‌ریزه!!
_ یااا .... تو حتی اعتماد به نفست از منم بیشتره "))

 On the green road    🔳  (VKook)Место, где живут истории. Откройте их для себя