* صبح روز بعد ساعت ۴ صبح:_ هی اَندرو ... آآ.... آره ما آماده ایم ... هلی کوپتر ها رسیدن؟... اوممم آره... آره داریم میایم ... داریم میایم تا ۵ دقیقه دیگه اونجاییم... باشه ... ممنون رفیق... میبینمت...
تهیونگ تلفنش رو قطع کرد و درحالی که در ماشین رو باز میکرد رو به جونگکوک گفت :
_ زود باش پسر ... منتظرمونن...
جونگکوک "هومی" گفت و دو پسر فورا سوار ماشین شدند.
در طول مسیر رسیدن به محل قرار ؛ جونگکوک توی ذهنش مشغول تحلیل و تفسیر اتفاقاتی بود که توی این چند روز بعد از دیدار دوباره اش با تهیونگ براش در حال رخ دادن بود ؛ درسته که تهیونگ با رئیس اش جک ؛ دشمنه و حتی حاضره اونو با یه تیر خلاص کنه اما جونگکوک توی ذهنش نمیتونست این حقیقت رو انکار کنه که تهیونگ هم الان جزو دار و دسته خلافکاری جک شده و تا امروز هر دستور قتل و قاچاقی که بهش داده شده رو انجام داده تا جون برادرش رو حفظ کنه ...
از اون طرف هم افراد خودش سرگردون منتظر دستورش موندن و یجورایی شرایط برای جونگکوک الان کاملا به هم ریخته و غیر قابل پیش بینی شده ... باید چیکار میکرد؟ تا کی میتونست هویت تهیونگ و برادرش ته جون رو از چشم پلیس ها مخفی نگه داره؟ ... باید کدوم سمت قضیه می ایستاد؟ طرف مهم ترین آدم زندگیش و حفظ جونش یا طرف وظیفه و شغل اصلیش؟
توی همین افکار سیر میکرد که با صدای تهیونگ به خودش اومد:_ رسیدیم ... اومم... فقط یه چیزی ... به بچه ها سپردم که برات جلیقه ضد گلوله و اسلحه به همراه یونیفرم نظامی آماده کنن تا هم ازت محافظت بشه و هم اینکه آدمای جک رو گمراه کنیم و فکر کنن پلیس ها مخفیگاه شونو پیدا کردن...
_ عاااا ... اوممم ... خب... ممنونم ...
_ خواهش میشه... حالا پیاده شو دارلینگ :)
_ اوه ... صبر کن ... پس ... خودت چی؟ اونا که تو رو حتما میشناسن...
_ نگران من نباش عزیزم ... فکر اونجاشو هم کردم .جونگکوک با تعجب به تهیونگ نگاهی کرد و سپس از ماشین پیاده شدند... چند قدم جلوتر از اون دو ؛ تعداد زیادی از افراد تهیونگ با یونیفرم نظامی تقلبی در نزدیکی چند هلی کوپتر آماده باش ایستاده بودند...
تهیونگ کمی خودش رو به سمت جونگکوک خم کرد و آروم کنار گوشش زمزمه کرد:
_ تا تو بری آماده بشی ... منم خودمو میرسونم دارلینگ ♡
_ آآاا... باش... باشه برو ...جونگکوک همچنان متعجب به دور و برش چشم دوخته بود که با دیدن ظاهر جدید تهیونگ چشمای گردش تا جایی که میتونستن باز شدن:
KAMU SEDANG MEMBACA
On the green road 🔳 (VKook)
Aksi#ویکوک فیک #اکشن#اسپورت #هیجانی #VKook# bts > _داستان شما از کجا شروع شد پدربزرگ؟ _ از همون روزی که توی رینگ بوکس رقص پاشو دیدم... داخل پارت ها کلی سوپرایز براتون دارم از دست ندینا:) کاپل اصلی :ویکوک کاپل های فرعی :نامجین _ یونمین 💯👋🏻🙆♂️ سلام...