*3 روز بعد:کنترل TV رو برداشت و با بی حوصلگی تلویزیون رو خاموش کرد ؛ چند روزی میشد که دیگه تهیونگ مزاحمش نمیشد ؛ نه پیامی و نه زنگی... دیگه خبری از اون پسر عجیب و غریب نبود؛ کسی که ساعت ۱۲ نیمه شب زنگ خونه اش رو میزد تا باهم رامیون فلفلی مخصوص بخورن....
جونگکوک حالا توی فکر اوضاع اون پسر بود ... با خودش فکر میکرد شاید از همون موقع که بهش گفت میخوام تنها باشم ؛ به تهیونگ برخورده و دیگه سراغی ازش نمیگیره... یا شاید از دستش ناراحت شده و باهاش قهر کرده!!
اوه....
شاید این دفعه جونگکوک زیاده روی کرده بود ! با خودش گفت : حالا این همه اون بهم زنگ میزد بذار یه بارم من بهش زنگ بزنم ؛ امیدوارم دوباره پررو نشه!! .....هرچی نباشه اون چند روز ازم مراقبت کرد بی معرفتی میشه اگه ازش یه خبر نگیرم ... ^^*
موبایل اش رو برداشت و با شماره تهیونگ تماس گرفت :_ مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد..._ آیشش.... این پسره باز کجا گیر کرده؟! نمیتونه یه خبر از خودش بهم بده؟ بهم میگه من تنها خونواده شم بعد اینجوری بی خبر میذاره میره!!..آیگوو....چرا این بشر اینقدر بی ملاحظه است آخه؟؟
تصمیم گرفت از مربی نامجون یه خبر بگیره....
_ الو سلام هیونگ... میخواستم بپرسم احیانا شما چند روز گذشته تهیونگ رو ندیدی یا باهاش تماسی نداشتی؟؟
_ آآآ ... سلام جونگکوکاا... من آخرین باری که تهیونگ دیدم بعد از مسابقه سه روز پیش بود... راستش امروز هم قرار بود یه سر تا باشگاه بزنه ولی هنوز پیداش نشده.... ببینم ....اتفاقی افتاده جونگکوک؟
_ خب.... راستش هیونگ فقط امیدوارم که شارژ گوشیش تموم شده باشه ....؛ حالا الان یه سر تا خونه اش میزنم
_ باشه پسر... خبری شد به منم بگو لطفا...جونگکوک بلافاصله بعد از قطع شدن تماسش آماده شد تا به سمت خونه تهیونگ بره....
کمی طول کشید تا خونه اش رو پیدا کنه با اینکه آدرس خونه ش رو ذخیره کرده بود اما تا حالا فرصت نکرده بود به خونه اش بره ؛ همیشه وقتش رو با تهیونگ توی بار یا هتل میگذروند ...
به در خونه رسید... درِ خونه باز بود!_ هااا؟ چرا در بازه؟ چه خبر شده؟
با تعجب گفت و با توجه به اینکه موقعیت مشکوک و خطرناک به نظر میرسید برگشت و از داخل داشبورد ماشینش هفت تیری که تهیونگ برای تمرین بهش هدیه داد رو داخل جیبش گذاشت.... با قدم های آهسته وارد خونه شد کمی بیشتر پیش رفت تا به در اصلی رسید ؛
_ چی؟؟ چرا شیشه های اتاق ها شکسته ان؟؟
مثل اینکه غیب شدن تهیونگ اینبار با خواست خودش نبوده! ولی چه اتفاقی افتاده بود؟ این سوالی بود که در تمام مدت ذهن جونگکوک رو مشغول خودش کرده بود .... با چند بار لگد به در قدیمی خونه ؛ وارد اتاق ها شد .... کف اتاق ها روی زمین کاملا بهم ریخته بود ؛ آثاری از زد و خورد ریخته شدن چند قطره خون روی زمین ؛ همچنین شکستگی تابلو ها و گلدان های اتاق به وضوح دیده شدند.....
KAMU SEDANG MEMBACA
On the green road 🔳 (VKook)
Aksi#ویکوک فیک #اکشن#اسپورت #هیجانی #VKook# bts > _داستان شما از کجا شروع شد پدربزرگ؟ _ از همون روزی که توی رینگ بوکس رقص پاشو دیدم... داخل پارت ها کلی سوپرایز براتون دارم از دست ندینا:) کاپل اصلی :ویکوک کاپل های فرعی :نامجین _ یونمین 💯👋🏻🙆♂️ سلام...