*پارک ساحلی ، جزیره ججو :
_ هی هرزه کوچولو ؛ پس چرا دوست جون جونیت نیومد ... هوم؟
یونگی در حالی که خودش رو کنار جیمین روی صندلی پارک ، چفت کرده بود به آرومی کنار گوش جیمین زمزمه کرد :
_ من از کجا بدونم ! در ضمن محض اطلاعت من خیلی با جونگکوک صمیمی نیستم ؛ ما دو نفر فقط گاه گاهی باهم تلفنی صحبت میکردیم نمیدونم تو چرا توهم زدی که من باهاش جون جونی ام؟؟
_ باشه ... تو که راست میگی ! به هرحال چه صمیمی باشی یا نه ، اگه تا غروب امروز پیداش نشه ...سرش رو به گوش جیمین نزدیک تر کرد :
_ تیکه بزرگه ات دماغته بچه جون !
_ آیش ... بکش کنار !جیمین با دست شونه یونگی رو هل داد :
_ ببینم ... تُ ... تو هیچ میفهمی با زندگی مون چیکار کردی ؟ با رویاهامون ، با خاطره های دونفره مون؟ با اون ۷ سال جنگیدن برای رسیدن به همدیگه ؟
میدونی من به خاطر توعه لعنتی چقدر جلوی مامان و بابام وایستادم؟
اصلا میدونی اونا چقدر سر اینکه من میخوام با یه پسر عروسی کنم و سنت خونوادگی شونو زیر پا میذارم اذیت شدن ؟ ... قبل از دیدن تو ؛ میخواستم با دختر عموم ازدواج کنم ... اما حالا ...
_ ببین بچه جون ... اولا که مشکلات گرایش جنسی تو گردن من ننداز!!
دوما که میدونم باورش برات سخته اما ؛ داستان عشق و عاشقی منو تو از اول نقشه ای بیش نبود و نیست ؛ اینکه تو انقدر ساده لوح بودی و گول دوبار دوستت دارم گفتن منو خوردی ؛ مشکل من نیست ... من فقط وظیفه مو انجام دادم!
_ وظیفه؟؟ کدوم وظیفه! از چی حرف میزنی ؟
_ به تو ربطی نداره ... هرچی کمتر بدونی به نفع خودته !جیمین سعی کرد بغضی که کرده رو نشون نده ؛ و حلقه های اشکی که اطراف چشماش تشکیل شدن رو سریع پاک کنه و ادامه داد:
_ خب ... حالا فرضا که جونگکوک رو پیدا کردی ... بعدش میخوای باهام چیکار کنی؟
_ با تو؟؟ ... کاری باهات ندارم ... به محض پیدا کردن سرهنگ ؛ طلاق غیابی از هم میگیریم و تمام .
_ چییی؟؟
_ همینی که شنیدی . حالا هم ساکت شو داری حوصله مو سر میبری ...
_ تو یه عوضیِ تمام عیاری !
_ تو هم کله مورچه خوردی انقدر وراجی میکنی !
به جای زبونت ، از دستات بیشتر کار بکش و دوباره به اون سرهنگِ لعنتی زنگ بزن خوش ندارم نصف روزمو واسه منتظر شدن کسی که زندگی مو نابود کرده تلف کنم ...☆☆☆
محل فیلمبرداری مد و لباس ؛ نیوجرسی :
_سلام ؛ عذر میخوام اگه معطل شدین .
از آشنایی باهاتون خوشبختم ؛ جئون جونگکوک دوست پسر آقای کیم هستم!!جونگکوک در حالی که از استرس نفسش رو توی سینه حبس کرده بود ؛ سعی کرد این جملات رو برای اولین بار ؛ اون هم جلوی افراد غریبه با اعتماد به نفس بیشتري بگه ؛
تهیونگ هم که حالا از خوشحالیِ همراهی کردن جونگکوک تو پوست خودش نمیگنجید فرصت رو غنیمت شمرد ؛ از کنار میز که بهش تکیه داده بود بلند شد ؛ کنار جونگکوک ایستاد ؛ دستش رو از پشت روی پهلوی جونگکوک گذاشت و پسر رو کمی به خودش نزدیک کرد ؛ حالا وقت ضربه نهایی بود صداش رو صاف کرد:
YOU ARE READING
On the green road 🔳 (VKook)
Action#ویکوک فیک #اکشن#اسپورت #هیجانی #VKook# bts > _داستان شما از کجا شروع شد پدربزرگ؟ _ از همون روزی که توی رینگ بوکس رقص پاشو دیدم... داخل پارت ها کلی سوپرایز براتون دارم از دست ندینا:) کاپل اصلی :ویکوک کاپل های فرعی :نامجین _ یونمین 💯👋🏻🙆♂️ سلام...