A time called you *pt24

104 8 10
                                    


*5 ام June برزیل سائوپائولو محل زندگی یونمین ساعت ۵ صبح:

_ عاشقتم جیمین...
_ اوممم... آره .... منم عاشقتم یونگیا... حالا بذار بخوابم هوا داره روشن میشه هااا....

جیمین گفت ؛ خمیازه ای کشید ؛ کمی بیشتر خودش رو در بغل یونگی جا داد و چشماش رو بست.

_ اگه نذارم بخوابی؟
_ آیشش .... اذیت نکن دیگههه
_ اما .... اما میدونی که من به دو راند راضی نمیشم دیگه.... نظرت چیه یه دور دیگ....
_یاااا ..... معلوم هست چته؟ تو....تو واقعا بی شرمی .... من ... من خسته شدم عوضی...

یونگی در حالی که جیمین رو بین دو بازوش در آغوش کشیده بود لبخندی زد و پیشونی پسر در آغوشش رو به آرومی بوسید.... و گفت:

_ باشه عزیزم شوخی کردم .... استراحت کن ^^

تازه چشماش در حال گرم شدن بودن که با صدای زنگ موبایلش بیدار شد :

_ الو .... مربی نامجون تویی؟
_ وااو ...یونگیااا.... بالاخره تونستم صداتو بشنوم پسر.... واااوو.... خیلی وقت میشه باهم صحبت نکردیم درسته ؟ ... آیشش ....
_ ااااا ... اومم..... آره درسته .... فقط یه سوال دارم ازت .... واسه همین ساعت ۵ صبح به وقت اینجا منو بی‌خواب کردی؟
_ اوووو .... ها... من متاسفم رفیق فراموش کرده بودم اونجا ساعتش فرق داره ... خب راستش خیلی هیجان زده شده بودم واسه همین تا خبر خوب بهم رسید خواستم به تو و جیمین هم بگم‌..
_خبر خوب؟ چه خبری؟
_ یااا ... اول بهم قول بده ۵ هزار وون میدی تا بگم..
_ آیششش .... این وقت صبح شوخیت گرفته؟ اگه نمیگی که قطعش کن...
_ باشه بابا.... الان میگم بداخلاق.... خب .... واییی خودمم هنوز باورم نمیشه.... همین الان جونگکوک بهم زنگ زد و یه چیزی بهم گفت که هنوزم نمیتونم باور کنم....
_ آیگوووو .... میگی چیشده یا همین الان پاشم بیام اونجا با انبر از زبونت بکشم؟!
_ آااا.... بهم گفت تهیونگ رو پیدا کرده **
_ چینجاا؟.... تهیونگ پیدا شده ؟ اوووو... خدای من .... خیلی خبر خوبیه پسر... اما... اما چجوری بعد اینهمه مدت... چجوری پیداش کرد؟
_ اومم..... خب راستش اونش رو دیگه انقدر هیجان زده شدم نپرسیدم ‌‌‌‌... فقط میدونم از خیلی وقت پیش داشت روی قضیه گم شدن تهیونگ کار می‌کرد و خب الانم نتیجه شو گرفتیم ...
_ واوو‌ ... ممنون رفیق از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم مطمئنم به جیمین بگم هم حسابی ذوق زده میشه ... امیدوارم بتونیم هرچه زودتر یه سفر به کره داشته باشیم تا همه تون رو دوباره ببینیم ....
_ آره ... من و مربی جین اینجا منتظر همه تون میمونیم ... مخصوصا من که خیلی وقته تهیونگ رو ندیدم .‌.. دلم برای مبارزه هاش توی رینگ مسابقه خیلی تنگ شده ... میدونی از اون روزا هفت سال میگذره ... خب رفیق ... بیشتر از این مزاحم زندگی عاشقانه ات نشم ^^ مراقب خودتون باشین فعلا ...

یونگی با خوشحالی از خبری که شنید تلفن رو قطع کرد تا منتظر بیدار شدن جیمین بشه و اولین نفری باشه که خبر زنده و سالم موندن تهیونگ رو بهش میگه ...

 On the green road    🔳  (VKook)Where stories live. Discover now