با تاسف برای خودش سر تکون داد و بیخیال جواب دادن به تلفن، همونجا روی مبل دراز کشید. نگاهش همچنان روی سقف زوم بود و تصاویر نامفهومی مقابل چشمهاش نقش میبستن.هر لحظه بیشتر توی این زندگی دلتنگ جیمین میشد، از وقتی که رفته بود؛ همه چیز توی زندگی جین تغییر کرده بود. اما اینبار زندگیش یک تفاوت بزرگتر داشت... آیا میتونست با نبود نامجونی که حتی دیگه اون رو به یاد هم نمیآورد کنار بیاد؟ درسته که نمیدونه نامجون کیه! اما قلب عاشقش، مطمئنن هیچوقت فراموشی نمیگیره...
***
تهیونگ از اتاق تهگوک خارج شد و به سمت سالن به راه افتاد. خستگی از نگاهش میبارید و این نشون از بیخوابی دیشبش بود. به سالن پذیرایی که رسید، گلوریا و نامجون درحال صحبت بودن. هرچند قیافه پکر و درهم نامجون بهش فهموند که از معشوقش دست کشیده...
- خوب اگر طبق این نامه و اتفاقی که برای من افتاد بخوایم حدسی رو بزنیم، مرگ جیمین به خاطر این نبوده که الوانیر قلب خودش رو نابود کرده!
مکثی کرد و با احساس حضور تهیونگ، نگاه به برادرش انداخت و ادامه داد:
- فکر کنم جیمین... به قتل رسیده!
نفس تو سینه تهیونگ حبس شد و متعجب حیرت زده گفت:
- منظورت چیه؟ کدوم نامه رو میگی؟
نامجون به نامهای که روی میز بود اشاره کرد و گفت:
- الوانیر قبل مرگش اینو نوشته، بردار خودت بخون.
تهیونگ با عجله نامه رو برداشت و نگاهش روی تکتک کلمات لغزید. باورش نمیشد چطور این همه مدت از این نامه بیخبر بودن؟ در صورتی که میتونست از مرگ جیمین جلوگیری کنه... زیر لب شروع به خوندن کرد و هر لحظه حالش بدتر و بدتر شد:
« - جوجه کوچولوی من، شاید با خودت فکر کنی عشقی که داری واقعی نیست! اما هست... بهت قول میدم واقعیتر از این عشق هیچوقت پیدا نمیکنی، اما تفاوتش باعث شده تا ما هیچوقت نتونیم باهم باشیم.
لطفا خیلی مراقب خودت باش، به نبود من فکر نکن و زندگی رو شاد ادامه بده. اونا توی خونه حضور دارن، وجود نحسشون رو احساس میکنم و این من رو میترسونه! تاردین و افرادش، به هیچکس رحم نکرده و نمیکنن جوجه کوچولو... بعد از من، برای زنده موندن تلاش کن و نذار دست اونا بهت برسه، نذار روحت رو به اسارت ببرن! وقتی قلبم رو از بین ببرم، هم من و هم تو آزاد میشیم پسرکم.
به هادِس و خداوندگار بگو، عشقشون خیلی پاکه... من اینو خوب احساس میکنم! اجازه ندن تاردین، بینشون تفرقه بندازه. و در آخر... اینو بدون که یون مینگی همیشه عاشقت میمونه جوجه کوچولو. »
گلوریا زخمی که در حال بهبود بود رو لمس کرد و گفت:
- اونا میدونستن من کی هستم... احتمالا فکر کردن میخوام گذشته رو تغییر بدم و سعی کردن جلوم رو بگیرن.
YOU ARE READING
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی