PART 25

63 13 42
                                    


آران هر سه نفر رو محکم در آغوش داشت و بعد از گذشت نیم ساعت، بالاخره تصمیم گرفتن تا به بقیه ملحق بشن. ادلین، آدسان رو به آغوش آرلین داد و هر دو رو به مادرش سپرد... می‌دونست جای اونا کنار مادربزرگشون امنه.

دست‌های آران دور شونه ادلین پیچید و از پهلو در آغوشش گرفت. هم قدم باهم پیش بقیه رفتن و حالا همه چیز برای رفتن آماده بود. رفتنی که کاش برگشتی داشت... رفتنی که کاش پیروزی رو براشون در نظر داشت.

گلوریا هر دو دستش رو به طرفین دراز کرد. فدریک طرف راستش و تهیونگ طرف چپش ایستاده بود. هر دو دستش رو گرفتن و به همین ترتیب، دست‌های هر هفت نفرشون به هم وصل بود. با قدم‌هایی یکسان به سمت پرتال پشت سرشون قدم برداشتن.

نورهای رنگارنگ به دور پرتال در حال چرخیدن بودن و نور سفید و درخشانی که وسط پرتال قرار داشت، باعث میشد با هر قدم جلو رفتن چشم‌هاشون رو ببندن و در نظر خانواده‌ای که پشت سرشون رها کرده بودن هر لحظه بیشتر ناپدید بشن.

در لحظه آخر، ادلین طاقتش رو از دست داد و کنترل اشک‌هاش از توانش خارج شد. اگر آران و فدریک دست‌هاش رو نگرفته بودن، مطمئن بود که برمی‌گرده و نمیره! اما دیگه دیر شده بود... از پرتال خارج شدن و بسته شدنش رو پشت سرشون احساس کرد. چشم‌هاش بسته بود و وزش باد رو احساس می‌کرد.

گلوریا دست پسر و برادرش رو رها کرد و قدمی جلوتر رفت. به جنگل مقابلش نگاه کرد و سر بلند کرد. آسمونی معلوم نبود و شاخ و برگ‌های درخت‌ها جلوی دید رو گرفته بودن. پله‌های سنگی میان درخت‌ها راهی طولانی رو تشکیل داده بودن. روی زمین و تخته سنگ‌هایی که اطراف پله‌ها بودن، چمن‌ و خز‌هایی وجود داشت و میانشون جاهای خالی که خاک رو نمایان کرده بود به چشم می‌خورد.

چند قدم دیگه از جمعیت فاصله گرفت و گفت:

- آخر این راه می‌رسه به دروازه...

ادلین نگاهی به کفش‌های پاشنه بلندش انداخت و غر زد:

- چرا بهم نگفتید یه کفش بهتر بپوشم؟ همش باید خودم همه کار رو انجام بدم.

هادِس به غر زدن‌های ادلین خندید و سری به علامت تاسف تکون داد. می‌دونست که به خاطر دوری از بچه‌هاش داره بهونه می‌گیره. کنارش ایستاد گفت:

- غر نزن کوچولو، قدرتشو داری پس عوض کن تا بریم.

ادلین با اخم به هادِس نگاه کرد و دو دستش رو بالا آورد. دو بار به هم کوبید و کفش‌های پاشنه بلندش به کتونی مشکی رنگ و زیبا تبدیل شدن. لبخند هادِس جمع شد و سعی کرد جلو قه‌قه‌اش رو بگیره تا به قد ناگهانی کوتاه شدش نخنده و بیشتر باعث حرص خوردنش نشه.

آران که متوجه رفتار برادرش بود، سریع کنار ادلین اومد و دستش رو گرفت، به سمت گلوریا کشیدش و گفت:

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Where stories live. Discover now