PART 6

129 22 14
                                    


- مامان...

آرلین وحشت زده جیغ می‌زد و صدای گریه آدسان هم به اون اضافه شده بود. تهیونگ هم به دنبال اون دو نفر بالا رفت، اما جونگ‌کوک و گلوریا، گویی که دشمن خونی هم باشن با نگاهی خون‌آلود خیره هم بودن.

ادلین زودتر از همه خودش رو به اتاق رسوند و در رو باز کرد. اما با باز شدن در، سوزش و درد عمیقی توی بازوش پیچید. صدای «آخ» گفتنش میون گریه‌های پسرش گم شد. جیهوپ جلوتر رفت زخم بازوی همسرش رو چک کرد، اما با دیدن چیزی که زخمیش کرده بود، ناخداگاه نگاهش به سمت آرلین کشیده شد.

وسط اتاق با چشم‌هایی گریون ایستاده بود و تمام اتاق به خاطر بال‌هاش بهم ریخته بودن. درسته بال‌هاش... در کمال تعجب، آرلین حالا با بال‌هایی مقابل اون سه نفر نفر ایستاده بود که الان اصلا نباید وجود می‌داشتن!

- ای‍... اینجا چخبره؟

ادلین وحشت‌زده زمزمه کرد، اما هیچکس جوابی بهش نداد. خون از بازوش بیرون می‌زد و هرچه زودتر باید تمیزش می‌کرد؛ وگرنه احتمال عفونت وجود داشت. آرلین، نگاه گذرایی به بال‌هاش انداخت و گفت:

- من... من نمی‌دونم چی شده!

هیچکس نمی‌دونست، برگشت بال‌های آرلین اتفاقی نبود که عادی باشه اونم وقتی اونا انسان هستن! ادلین وحشت کرده بود از تصویری که مقابل نگاه می‌دید و فقط می‌خواست بدونه چی باعث شده دخترش باز بال‌هاش رو پس بگیره...

صدای زنگ تلفن کوک تا طبقه دوم هم می‌رسید. نیشخند گلوریا با شنیدن صدای زنگ عمق گرفت و همین اخم‌های جونگ‌کوک رو بیشتر در هم کشید. بدون اینکه نگاه از چشم‌های گلوریا بگیره تلفن رو جواب داد و گفت:

- بله؟

صدای وحشت زده نامجون اولین چیزی بود که توجه‌اش رو جلب کرد و بعد از اون، حرفی که زد باعث شد نشستن عرق سرد روی ستون فقراتش رو احساس کنه.

- کوک اتفاق بدی افتاده، بال‌هام... بال‌هام برگشتن! لعنتی نمی‌دونم چخبره حتی نمی‌تونم کنترلشون کنم.

ابروهای جونگ‌کوک بالا پرید، با شتاب از جا بلند شد و گفت:

- یعنی چی که بال‌هات برگشته احمق شدی؟ الان کجایی؟

نامجون دست توی موهاش کشید و کلافه گفت:

- من چه میدونم؟ اومدم یه جایی تو ارتفاع تا کسی نبینتم. به جین هم چیزی نگفتم.

جونگ‌کوک چشم‌هاش رو بست و چنگی به موهاش زد. لب زد:

- بیا عمارت ما ببینم چی میشه کرد.

به گلوریا نگاه کرد و ادامه داد:

- فکر کنم یک نفر بتونه دلیل منطقی بده بهمون!

نامجون «باشه‌»ای گفت و تلفن رو قطع کرد. کوک دست به کمر زد و تلفن رو تو دستش تکون داد. با قدم‌هایی بلند اما آروم به سمت گلوریا رفت و گفت:

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora