PART 30

75 14 23
                                    


- و اینجوری شد که همه چی تغییر کرد...

نامجون، ادلین و آران با دهانی باز خیره خداوندگار بودن، تمام این مدت اون هم قدم باهاشون می‌اومده و هیچکدوم متوجه نشده بودن؟ تهیونگ هم دست کمی از اون‌ها نداشت، با این تفاوت که از کار خالقش متعجب نبود، بلکه از خبر داشتنش و زنده بودنش تعجب کرده بود. گفت:

- هادِس... الان کجاست؟

- پشت درخت‌ها قایم شده.

به پشت سر چرخید و ادامه داد:

- شیطان کوچولو بیا بیرون امنه!

هادِس به سرعت خودش رو از پشت درخت‌ها بیرون انداخت و با لبخندی بزرگ و دندون نما نزدیک شد. دست روی سینه‌اش گذاشت و کمی خم شد. گفت:

- اصلا شرمندم کردید، می‌دونستم انقدر عاشقمید زودتر می‌مردم!

کنار تهیونگ روی یک زانو نشست. به آرومی اشک‌هاش رو پاک کرد و ادامه داد:

- خالقتم مثل خودته شکوفه گیلاسم، همش منو حرص میده.

تهیونگ اما کمی براش سخت بود تا وجود هادِس رو باور کنه. نگاهش سر و صورت و بدنش رو رصد کرد. زمزمه وار گفت:

- حالت... خوبه؟ چیزیت نشده مگه نه؟

کوک ابرو بالا انداخت و آپولون به جاش به سرعت گفت:

- این شیطان کوچولو از منم سالم‌تره، کمتر لوسش کن اورنیا!

- بهم نگو شیطان کوچولو... تهیونگ یه چیزی بهش بگو!

تهیونگ خندید و با آستین لباسش صورتش رو کامل پاک کرد. جلو رفت و خودش رو تو آغوش شیطان دوست داشتنیش جا داد. حالا نفسش راحت از سینه‌اش خارج می‌شد و حس سبک بودن داشت. نمی‌تونست دوباره از دست دادنش رو تحمل کنه!

بارها تا مرز نداشتنش رفته بود و می‌ترسید اینبار دیگه راه برگشتی نباشه! از دست دادن جونگ‌کوک براش شده بود مثل یه فوبیا و قرار نبود هیچوقت از بین بره؛ نه تا وقتی که در امنیت کامل نبودن...

هادِس دست‌هاش رو دور تن معشوقش پیچید و صورتش رو توی موهاش فرو برد. چشم بست و عمیق نفس کشید. چقدر خوب بود که اون کابوس حقیقی نشد... چقدر خوب بود که همه چیز تغییر کرد و حالا تپیدن ضربان قلبش رو در آغوشش احساس می‌کرد.

آپولون با لبخند نگاه ازشون گرفت و به سمت فدریک رفت. زخم‌های اون رو هم درست مثل ادلین درمان کرد و منتظر موند تا بهوش بیاد. توی چهره‌اش دقیق شد و گاهی گلوریا و گاهی تاردین توی ذهنش نقش بستن. شاید اگر اون به جای تاردین بود بهتر عمل می‌کرد و پدر خوبی می‌شد.

- عام خداوندگار... نظرتون چیه منم از مردن نجات بدید؟

نامجون گفت و لب گزید تا از درد ناله نکنه. به درختی تکیه داده بود و زخم پهلوش که عمیق‌تر بود رو فشار می‌داد. آپولون نگاهش کرد و دستش رو به علامت تسلیم بالا برد.

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Where stories live. Discover now