PART 4

102 20 9
                                    


با پاره شدن بالشت و پخش شدن پر‌های داخلش به اطراف، جیمین بالاخره دست از زدن جین برداشت. هر دو زیر بارون پر مقابل هم نشستن و با خنده خیره هم شدن.

جین خودش رو روی تخت انداخت، دست‌هاش رو به دو طرف باز کرد و چشم بست. گفت:

- جنگ ناعادلانه‌ای بود جیمین شی.

جیمین باز خندید. رویه سفید رنگ بالشت رو کناری انداخت و به سمت جین خم‌ شد. نگاهش روی جزئیات صورتش چرخید و گفت:

- اولین باره گذاشتی من تو جنگ بالشتی پیروز بشم!

جین چشم باز کرد و با جیمین چشم تو چشم شد. لبخند کوچیکی زد و گفت:

- از این به بعد، فقط تو برنده باش...

این حرف، از ته قلبش به روی لب‌هاش اومده بود. کاش می‌شد بیشتر کنار جیمین بمونه، اما نمی‌شد! اگر خود گذشته‌اش می‌اومد گذشته تغییر می‌کرد. هرچند خیلی دلش می‌خواست این گذشته رو تغییر بده، اما می‌ترسید از اتفاقی که قرار بود بعد از این تغییر بیوفته.

- جین...

با شنیدن صدای گلوریا، متعجب روی تخت نشست و جیمین گفت:

- این خانم چرا... زخمیه؟

دست گلوریا روی پهلوش بود و محکم فشارش می‌داد. جین از جا بلند شد و به سمتش دوید. در دو قدمیش ایستاد و ترسیده گفت:

- چخبره کی بهت حمله کرده؟

گلوریا چشم‌هاش رو با درد روی هم فشرد و گفت:

- باید برگردیم، نمیشه بیشتر از این بمونیم.

- سوکجینی این خانومه کیه؟ چجوری اومده تو اصلا؟

جین نگاهش رو بین گلوریا و جیمین چرخوند و تو تصمیمی ناگهانی به سمت جیمین رفت. مقابلش نشست و صورتش رو با دو دستش قاب گرفت. خیره به چشم‌هاش گفت:

- گوش بده جیمین، راجع به این اتفاق به هیچکس هیچی نگو خوب؟ حتی اگر باز منو دیدی هیچی از اتفاقات این چند دقیقه تا الان و یکم بعدش هم بهم نگو.

جیمین مچ دست‌های جین رو آروم بین انگشت‌هاش فشرد. تند و پشت هم پلک می‌زد. آب دهانش رو قورت داد و گفت:

- باشه... اما چرا اینجوری می‌کنی؟

جین بوسه‌ای روی پیشونی برادرش نشوند و از جا بلند شد.

- میام بهت سر میزنم جیمینی، مطمئن باش. یادت نره چی بهت گفتم.

به سمت گلوریا رفت و محکم دست آزادش رو گرفت. درست مثل قبل، در فاصله یک بار پلک زدن جیمین، دیگه خبری از جین و گلوریا نبود. نگاه ترسیده و سرگردون جیمین دور تا دور اتاق چرخید. کجا رفته بودن؟

***

نامجون به ساعتش نگاه کرد و غر زد:

- پس چرا نمیان؟

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Where stories live. Discover now