آران متعجب عقب برگشت و خیره به ادلین که نفس نفس میزد گفت:
- باز چیشده؟
ادلین هول کرده پا کوبید و غرید:
- حرف نزن زود باش بیا.
گفت و به دو بالا رفت. آران همراه با نامجون به سمت پلهها رفتن و میون راه رو به آرلین گفت:
- بالا نمیاید تا خودم صداتون کنم.
شونه به شونه هم بالا رفتن و آرلین رو نگران جا گذاشتن. دخترک انگشتهای کوچیک و تپل برادرش رو در دست گرفت و با خودش گفت:
- امیدوارم همه چیز خوب باشه!
جیهوپ آخرین پله رو هم بالا رفت و خودش رو به اتاق تهگوک رسوند. صدای گریه بچه میاومد و این یعنی... نگاهی به نامجون انداخت، اون هم مثل خودش تعجب کرده بود. صدای این گریه، با اتفاقی که جیهوپ به چشم دیده در تضاد بود.
وارد اتاق که شدن، اول از همه جسم بیهوش جونگکوک مقابل چشمهاشون قرار گرفت. تهیونگ کنارش روی زمین نشسته و سعی بر آروم کردن پسرکش داشت... درسته، در کمال تعجب تهگوک زنده و سالم در آغوش پدرش بود. گفت:
- کدومتون معجزه کرده؟
گلوریا اشکهاش رو پاک کرد و کنارشون ایستاد. گفت:
- هیچکدوم، نمیدونم چخبره اما... انگار فقط یک مرگ موقت بوده!
نامجون تای ابروش رو بالا انداخت. تا به حال چیزی راجع به این نوع مرگ نشنیده بود، با این حال گفت:
- یعنی الان حالش کاملا خوبه؟
گلوریا سرش رو به علامت مثبت تکون داد و چیزی نگفت. از حس و حالش واقعا درکی نداشت، اما خوشحال بود... عشق و علاقه هادس و برادرش به این بچه به حدی زیاد بود که تو همین چند دقیقه نابود شدنشون رو به چشم دیده بود. دیده بود که چقدر برای برگشتن فرزندشون تلاش کردن... اما اون چرا هیچوقت برای داشتن دوباره بچهاش تلاشی نکرده بود؟
تهیونگ موهای تهگوک رو نوازش میکرد و سعی داشت تا آرومش کنه. از طرفی هنوز نگران جونگکوک بود و نمیتونست به حد کافی خوشحال باشه. اون هم مثل بقیه از اتفاقی که افتاده متعجب و بهت زده بود، ولی الان چیزی که مهمه اینه که پسرکش حالش خوبه.
***
تهگوک بالاخره آروم گرفته بود و یک لحظه هم از بغل تهیونگ جدا نمیشد. معلوم بود ترسیده، حق هم داشت... اما حالا با تموم ترسش آروم تو بغل پدرش خوابیده بود.
ادلین لیوان پنجم آب قند رو هم سر کشید و گفت:- به جون همین آران من دیگه دارم نمیتونم، لعنتی شیرم خشک شده دیگه از وحشت و نگرانی. من اون اهریمن نترسی بودم که همچی به چپش بود... ادلین قبلی کجاست آخه؟
YOU ARE READING
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی