PART 24

116 18 45
                                    


دیاگو ناتوان به بازوی آران که کنارش ایستاده بود چنگ انداخت تا زمین نخوره. به سختی لب‌هاش رو حرکت داد و گفت:

- یع‍... یعنی چی که از دستشون دادیم؟

دکتر دست توی جیب‌های روپوش سفیدش فرو کرد و با چهره‌ای متاسف گفت:

- به خاطر ضربه‌ای که به سرشون وارد شده بود، به دلیل مرگ مغزی نتونستیم نجاتشون بدیم.

جونگ‌کوک که تقریبا از بقیه آروم‌تر بود، با شنیدن این حرف دکتر ابرویی بالا انداخت و گفت:

- چه ضربه‌ای؟ زن حامله اصلا مگه سرش ضربه دیده بود؟

- زن حامله؟

زمزمه متعجب دکتر، توجه همه رو به خودش جلب کرد. دکتر نگاه دیگه‌ای به همه انداخت و گفت:

- مگه شما همراه‌های اون دوتا مریض تصادفی نیستید؟

اخم‌های دیاگو در لحظه توی هم کشیده شد و به سمت دکتر رفت. انقدری عصبی بود که براش مهم نبود چیکار می‌کنه، فقط می‌خواست دست بندازه و گلوی این مردک رو پاره کنه. یقه‌اش رو چسبید و سمت خودش کشید:

- کدوم تصادفی حرومزاده؟ زن من بارداره تصادفی رو از کدوم سوراخت کشیدی بیرون؟

دکتر متقابلا از حرف‌های دیاگو اخم کرد و به دست‌هایی که یقه‌اش رو گرفته بودن چنگ انداخت.

- احترام خودتو نگهدار آقا این چه رفتاریه؟

- رفتاریه که برازندته فهمیدی؟ بدون اینکه بدونی همراه کی هستیم اومدی میگی متاسفم؟ زن من کجاست کثافت ها؟

با فریاد حرف می‌زد و براش مهم نبود که کجاست و تو چه شرایطی! فقط و فقط امیلی براش مهم بود، اینکه بفهمه حال زن و بچه‌اش خوبه... قلبش از اضطراب و عصبانیت تند میزد و کاش می‌تونست این انسان لعنتی رو از بین ببره.

آران و ادلین به سختی سعی بر جدا کردنش از دکتر داشتن، هرچند زیاد موفق نبودن و خشم دیاگو به زور اون دو نفر می‌چربید.

- اینجا چخبره؟

با شنیدن صدای بلند مرد دیگه‌ای که به تازگی از در اتاق عمل خارج شد بود، ناگهان سکوت شد و همه به اون سمت نگاه کرد. دکتر دوم کمی سن‌بالاتر بود، نگاهش رو به دکتر جوان انداخت و تا دست‌های دیاگو که به یقه مرد آویزون بود کشیده شد.

اخم‌هاش درهم رفت و جلوتر اومد. کنارشون ایستاد و به دیاگو و دکتر جوان خیره شد. با صدایی بم و البته پر از ابهت و جدیت گفت:

- گفتم چخبره اینجا؟

دیاگو نگاه از دکتر کنارش گرفت و با اخم به چشم‌های مرد مقابلش خیره شد. واقعا نیاز داشت همین حالا این لعنتی رو با اون جسم به درد نخورش به دنیای زیرین ببره و توی شکنجه‌گاه‌های جهنم رهاش کنه... از بین دندون‌هایی که محکم روی هم نشسته و انگار با فشار بیشتر سعی بر عقب روندن هم داشت گفت:

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora