دیاگو ناتوان به بازوی آران که کنارش ایستاده بود چنگ انداخت تا زمین نخوره. به سختی لبهاش رو حرکت داد و گفت:- یع... یعنی چی که از دستشون دادیم؟
دکتر دست توی جیبهای روپوش سفیدش فرو کرد و با چهرهای متاسف گفت:
- به خاطر ضربهای که به سرشون وارد شده بود، به دلیل مرگ مغزی نتونستیم نجاتشون بدیم.
جونگکوک که تقریبا از بقیه آرومتر بود، با شنیدن این حرف دکتر ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چه ضربهای؟ زن حامله اصلا مگه سرش ضربه دیده بود؟
- زن حامله؟
زمزمه متعجب دکتر، توجه همه رو به خودش جلب کرد. دکتر نگاه دیگهای به همه انداخت و گفت:
- مگه شما همراههای اون دوتا مریض تصادفی نیستید؟
اخمهای دیاگو در لحظه توی هم کشیده شد و به سمت دکتر رفت. انقدری عصبی بود که براش مهم نبود چیکار میکنه، فقط میخواست دست بندازه و گلوی این مردک رو پاره کنه. یقهاش رو چسبید و سمت خودش کشید:
- کدوم تصادفی حرومزاده؟ زن من بارداره تصادفی رو از کدوم سوراخت کشیدی بیرون؟
دکتر متقابلا از حرفهای دیاگو اخم کرد و به دستهایی که یقهاش رو گرفته بودن چنگ انداخت.
- احترام خودتو نگهدار آقا این چه رفتاریه؟
- رفتاریه که برازندته فهمیدی؟ بدون اینکه بدونی همراه کی هستیم اومدی میگی متاسفم؟ زن من کجاست کثافت ها؟
با فریاد حرف میزد و براش مهم نبود که کجاست و تو چه شرایطی! فقط و فقط امیلی براش مهم بود، اینکه بفهمه حال زن و بچهاش خوبه... قلبش از اضطراب و عصبانیت تند میزد و کاش میتونست این انسان لعنتی رو از بین ببره.
آران و ادلین به سختی سعی بر جدا کردنش از دکتر داشتن، هرچند زیاد موفق نبودن و خشم دیاگو به زور اون دو نفر میچربید.
- اینجا چخبره؟
با شنیدن صدای بلند مرد دیگهای که به تازگی از در اتاق عمل خارج شد بود، ناگهان سکوت شد و همه به اون سمت نگاه کرد. دکتر دوم کمی سنبالاتر بود، نگاهش رو به دکتر جوان انداخت و تا دستهای دیاگو که به یقه مرد آویزون بود کشیده شد.
اخمهاش درهم رفت و جلوتر اومد. کنارشون ایستاد و به دیاگو و دکتر جوان خیره شد. با صدایی بم و البته پر از ابهت و جدیت گفت:
- گفتم چخبره اینجا؟
دیاگو نگاه از دکتر کنارش گرفت و با اخم به چشمهای مرد مقابلش خیره شد. واقعا نیاز داشت همین حالا این لعنتی رو با اون جسم به درد نخورش به دنیای زیرین ببره و توی شکنجهگاههای جهنم رهاش کنه... از بین دندونهایی که محکم روی هم نشسته و انگار با فشار بیشتر سعی بر عقب روندن هم داشت گفت:
ESTÁS LEYENDO
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfic«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی