گلوریا به تهیونگ نگاه کرد. برادرش تو فکر بود و میدونست این افکارش قرار نیست اون رو راحت بذارن! تهگوک در آغوش پدرش در حال چرت زدن بود و گاهی زیر لب کلمه «بابا» رو زمزمه میکرد.- اورنیا!
جوابی نگرفت. پوفی کشید و از جا بلند شد. کنارش نشست و دست روی شونهاش گذاشت. گفت:
- من بیشتر از هر کسی اینو درک میکنم. میفهمم از دست دادن عشقت و بچهات چه حسی داره داداش. اما چارهای نداریم... ولی ما خالق خودمون رو میشناسیم مگه نه؟ اون همه چیز رو درست میکنه.
تهیونگ موهای سیاه رنگ تهگوک رو نوازش کرد. بغض تو گلوش نشسته و قصد پایین رفتن نداشت. گفت:
- اگر نتونستیم موفق بشیم چی؟ من یه بار شکست خوردم و حالا این تاوانشه...
دخترک لبخند زد و سر روی شونه تهیونگ گذاشت. چشم بست و زمزمه کرد:
- اون بار تنها بودی، الان همه ما کنارتیم...
***
کیک رو توی قالب ریخت و داخل فر گذاشت. در فر رو بست و بعد از تنظیم درجه، به ساعت مچیش نگاه کرد. ساعت از دوازده شب گذشته بود و هنوز خبری از نامجون نبود. گوشی موبایلش رو از روی میز برداشت تا برای بار سیام بهش زنگ بزنه، اما با شنیدن صدای چرخش کلید توی قفل، گوشی رو سر جاش برگردوند و سریع از آشپزخونه خارج شد.
نامجون با سر و وضعی آشفته و البته چهرهای درهم و گرفته وارد شد و در رو پشت سرش بست. جین با نگرانی و عجله مقابلش ایستاد و نگران گفت:
- نامی؟ این... این چه وضعیه من مردم از نگرانی خوب کجا بودی؟
نامجون نفس عمیقی کشید و دست جین رو گرفت. همراه با خودش به سمت مبلهای راحتی مقابل تلویزیون برد. اول خودش نشست و بعد جین رو روی پاهاش نشوند. دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد و سر در گردنش فرو برد.
جین با تعجب خیره حرکات مردش بود. با اینکه نامجون همیشه از اینکارها میکرد، اما الان... وضعیتی که باهاش به خونه اومده بود با این رفتارش جور در نمیاومد و باعث میشد جین بیشتر نگران بشه. دستش رو بالا برد و انگشتهاش رو داخل موهای نامجون فرد کرد. نوازشوار حرکتشون داد و گفت:
- چرا ناآرومی قربونت برم؟
بوسهای روی گردن جین زد و زمزمه کرد:
- آرومم کن جین...
خم شد و پیشونی نامجون رو بوسید. به نوازش موهاش ادامه داد و بدنش رو بهش نزدیکتر کرد. گفت:
- کی جرعت کرد مرد منو بهم بریزه؟ هوم؟
نامجون جوابی نداد. در عوض صورتش رو تو گردن جین پنهان کرد. بغض بیشتر از هر وقتی به گلوش چنگ انداخته بود. چطور باید از این انسان دست میکشید؟ حتی فکرش اونو تا این حد نابود کرده بود، چه برسه به وقتی که بخواد برای همیشه کنار خودش نداشته باشدش...
VOUS LISEZ
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی