جونگکوک کمی مکث کرد و بعد، بزاقش رو پر صدا قورت داد. هنوز هم مثل اوایل نفسهای تهیونگ قابلیت اینو داشتن تا اون رو به مرز دیوانه شدن ببرن. چطور همه چیزش، همه رفتاراش انقدر خواستنی بود؟تهیونگ سر جاش برگشت و با لبخند رضایت بخشی که از انجام کارش حاصل میشد، به روبهرو خیره شد و حرفی نزد. جونگکوک اما هنوز هم گرمای اون نفسها رو احساس میکرد و پوست گردنش میسوخت.
دست چپش رو به موهاش کشید و فرمون رو محکمتر گرفت. لب زد:
- بذار برسیم خونه، تلافیشو سرت در میارم.
میدونست که تهیونگ قرار نیست حرفش رو بشنوه، اما باز زیر لب برای خودش غر میزد و برای اینکه یک درصد غر زدنهاش شنیده نشن، دست برد و ضبط ماشین رو روشن کرد. موسیقی بیکلامی پخش شد و با شنیدن صدای پیانو، ذهن هر دو نفر باز رهسپار گذشتهها شد...
- یادم نبود ضبطش کردم!
توی استودیو آدسان، اولین چیزی که ضبط کرده بود این ملودی زیبا بود. ملودی که براش پر بود از خاطره، پر از گذشته!
تهیونگ چیزی نگفت و در سکوت بهش گوش داد. از اونجایی که نواخته شده توسط جونگکوک بود، تصویری که برای اولین بار ازش دیده بود جلوی چشمهاش نقش بست... اولین باری که این آهنگ رو شنیده بود، اولین باری که اونو دیده بود! اولین باری که عاشق شده بود...
چشمهاش رو بست. آدسان پشت پلکهاش جون گرفت. پشت پیانو نشسته بود و انگشتهاش به آرومی و ظرافت روی کلاویهها در حرکت بودن. بالهای سفید و بزرگش هر دو طرفش باز بودن و چشمهاش بسته. سرش با هر ریتم آهنگ تکون میخورد و این نشون از لذت بردنش بود.
حرکت روون ماشین، در کنار ریتم جذاب آهنگ، بدون اینکه خودش بخواد چشمهاش رو گرم کرد و به خواب رفت.
***
چندین ساعت بود که توی شهربازی بودن و بیشتر از هر وقتی بهشون خوشمیگذشت و انواع وسیلهها رو سوار شده بودن.
جونگکوک تهگوک رو روی گردنش نشونده بود و دست تهیونگ دور بازوهاش حلقه شده بود. کلاهی که روی سر جفتشون بود مانع دیده شدن زیاد چهرهاشون بود. تهیونگ با دست آزادش لبه کلاه سفیدش رو صاف کرد و گفت:
- به نظرت هنوز بعد چهار سال کسی آدسان رو یادشه که ما کلاه گذاشتیم؟
جونگکوک، پسرکش رو از روی گردنش پایین آورد و همونطور که تو بغلش نگهش میداشت گفت:
- میتونی کلاهت رو در بیاری و امتحان کنی، ولی بعدش دیگه خبری از آرامش نیست گفته باشم!
- خوب حالا که فکر میکنم با کلاه واقعا جذابتریم!
کوک خندید و مقابل بستنی فروشی ایستاد و برای هر سه نفرشون بستنی گرفت. بستنی تهگوک رو دستش داد و اینبار به سمت نیمکتها حرکت کردن. هوا رو به تاریکی میرفت و نسیم ملایمی پوستشون رو نوازش میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/366257849-288-k21381.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfic«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی