PART 14

119 17 16
                                    


بالاخره فریدا سکوت بینشون رو شکست و حرفی که تمام ذهنش رو پر کرده و البته خواسته قلبش بود رو به زبون آورد.

- تاردین، میشه... میشه بچمون رو...

جمله فریدا، با قرار گرفتن انگشت اشاره تاردین روی لب‌هاش نصفه موند و حتی نتونست بعد از اون هم حرفی بزنه! مرد سیاه‌پوش همونطور که سعی می‌کرد لحنش آروم باشه گفت:

- نه عزیزم، می‌دونی که نمیشه.

سرش رو عقب کشید و وقتی انگشت تاردین از روی لب‌هاش کنار رفت، با گلویی که احساس می‌کرد ناگهانی خیلی سنگین شده گفت:

- اما چرا؟ تو... تو هربار داری همین رو بهم میگی تاردین!

مرد سیاه‌پوش لب‌هاش رو از هم فاصله داد تا حرفی بزنه، اما کف دست دخترک سریع روی دهنش قرار گرفت. گفت:

- من یه مادرم تاردین، ولی حتی نتونستم یک بار بعد از زایمان بچم رو بغل کنم...

با دلخوری دست‌های مرد رو از دورش باز کرد و پشت بهش چند قدمی رو جلو رفت. خواسته‌اش انقدرها هم غیر معمول نبود، اما چرا نمی‌تونست بفهمه چرا بعد از گذشت پنج ماه، هنوز هم نمی‌تونه پسرکش رو ببینه و در آغوش بگیره...

- چرا مجبورم می‌کنی حرفی بزنم که ناراحتت کنه فریدا؟

پوزخندی ناخواسته از جمله تاردین روی لب‌های لرزونش شکل گرفت و با لحنی مملو از دلخوری نسبت به معشوقش گفت:

- با هر باری که اجازه نمیدی بچم رو ببینم قلب عاشقم یک ترک عمیق  برمیداره تاردین... جوری که حس می‌کنم با یک ترک دیگه از هم می‌پاشه!

قلبش از صدای لرزون و گرفته خودش به درد اومد و چشم‌های نم‌دارش رو بست. نفس عمیقی کشید و به سمت تاردین چرخید. نباید گریه می‌کرد، ضعیف نبود... ولی لعنت بهش که برای کنجکاوی به آینده و البته گذشته خودش سرک کشیده بود.

- باید بهم بگی دلیل کوفتی که نمی‌ذاری پسرم رو ببینم چیه! لعنتی من با همه چیزت کنار اومدم، حتی گفتم اشکالی نداره زن و البته دوتا بچه داری... حالا گناهم چیه که از دیدن بچه خودم محرومم؟

جمله آخر رو طوری فریاد کشید که احساس کرد تارهای صوتیش آسیب دیدن و سوزشی توی گلوش پیچید. اما اهمیتی نداد با همون صدای بلند ادامه داد:

- اصلا تو چطور عاشقی هستی؟ اینه ادعای عاشق بودنت؟ بچمو ازم پنهان می‌کنی و بعد ادعا می‌کنی دوستم داری؟ چطور انتظار داری باور کنم عشقت واقعیه وقتی برای احساسات مادرانم ارزشی قائل نیستی؟

پایان حرفش برابر شد با فریاد متقابل تاردین که تا حالا سکوت کرده و به دخترک مقابلش گوش می‌داد.

- چون بچت مرده لعنتی، مرده و نمی‌تونی بغلش کنی...

- چ‍... چی؟

Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)Where stories live. Discover now