نفسش بالا نمیاومد، خون تاردین دستش رو سرخ کرده بود. هق زد و کنارش نشست. تاردین رو در آغوش کشید و صورتش رو روی موهاش گذاشت. گریه کرد اجازه داد خاطراتشون جلوی چشمهاش نقش ببنده.دستش نوازش میکرد موها و صورت تاردین رو و زیر لب با خودش حرف میزد. کلمات نامفهوم از بین لبهاش خارج میشد و صورتش هر لحظه بیشتر خیس میشد.
- تاردین؟ لعنت بهت که دلم میخواد توی مردن هم باهات همراه بشم.
بوسید روی موهاش رو. چقدر عاشق این موهای بلند بود و تاردین به خاطر علاقه گلوریا به موهاش هیچوقت کوتاهشون نکرد. دستش رو به سمت خنجر دراز کرد و از سینه عشقش بیرونش کشید. کناری انداختش و دست روی زخمش گذاشت.
چشمهاش رو بست و تصور کرد تاردین زندست. ضربان قلبش رو تصور کرد و ضربان قلب خودش کند شد، آروم شد و پر از درد...
- بهت نگفتم، اما هیچوقت فراموشت نکردم... حتی قرار هم نیست که فراموشت کنم!
- مامان...
فدریک بالاخره پیداشون کرده بود، اما چرا انقدر دیر؟ کاش یکم زودتر میاومد و نمیذاشت اون خنجر رو فرو کنه. کاش زودتر خودش رو میرسوند...
گلوریا سر بلند کرد و از پشت سد اشکهاش، به پسر بهت زدهاش نگاه کرد. هقهقش اوج گرفت و نالید:
- فدریک، من... من کشتمش!
دستش رو از روی زخم تاردین برداشت و بالا آورد. به دستهاش نگاه کرد و لرزون ادامه داد:
- من... من کسی که عاشقش بودم رو... من کشتم فدریک.
نفس کشید و احساس کرد راه ریههاش بسته شد. دستش روی گلوش نشست و تلاش کرد نفس بکشه، ولی نمیشد! هر بار که هوا رو میبلعید بدتر از قبل از دستش میداد و خس خس سینهاش بلند شده بود.
فدریک وحشت زده سمت گلوریا دوید و صورتش رو با دستش قاب گرفت. نفسهای عمیق کشید و همزمان گفت:
- منو ببین مامان، نفس بکش... همراه با من! خواهش میکنم نفس بکش.
به سختی روی ریتم نفسهای فدریک تمرکز کرد، ولی نمیشد. نفسهاش یاریش نمیکردن، کم آورده بود دیگه! تاردین هنوز در آغوشش بود و یک دستش پیراهن خونی مردش رو تو مشتش داشت.
فدریک مادرش رو تکون میداد و سعی میکرد توجهاش رو به خودش جلب کنه، اما گلوریا هر بار بیشتر از قبل فراموش میکرد نفس کشیدن رو...
- مامان... لعنتی چیکار کنم الان؟
به اطراف نگاه کرد، هیچکس نبود و فکر نمیکرد کسی هم باشه! سمت گلوریا چرخید و تو تصمیمی ناگهانی، سیلی محکمی به گوشش زد و در کسری از ثانیه نفس به سینه زن برگشت.
YOU ARE READING
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی