وارد محوطه عمارت شد و با شونههایی خمیده به سمت انبوه درختهای باغ حرکت کرد. نیاز داشت خودش رو جایی پنهان کنه و تنها باشه. خورشید وسط آسمون در حال درخشیدن بود و نورش باعث شد تا کمی چشمهاش رو جمع کنه.زیر سایه یکی از درختها نشست و زانوهاش رو تو شکمش جمع کرد. نفس عمیقی کشید و آرنج هر دو دستش رو روی زانوهاش قرار داد. حرفهای گلوریا توی سرش میچرخیدن... باورش نمیشد که بالاخره مادرش رو پیدا کرده، بالاخره از اون سردرگمی در اومده!
- (مگه همینو نمیخواستی فدریک؟ پس چرا حالا اینطوری میکنی؟)
صدایی که تو مغزش بهش تلنگر میزد متعلق به خودش بود. اما واقعا نمیدونست چرا خونه رو ترک کرده و اومده تو محوطه عمارت؟ یا حتی چرا بعد از شنیدن حرفهای گلوریا، مادرش رو در آغوش نگرفته؟
- ( اون منو گذاشت و رفت، اگر دوستم داشت میاومد دنبالم!)
اخمهاش رو درهم کشید و به خودش توپید.
- ( اون مجبور بوده فدریک، باید مادرت رو درک کنی.)
کلافه سر تکون داد و به موهاش چنگ زد. نمیدونست چی واقعا درسته؟ از طرفی از گلوریا ناراحت بود و از طرفی دیگه دلش میخواست هرچقدر که میتونه بغلش کنه. میخواست برای اولین بار حس کنه که آغوش مادر واقعیش، چقدر میتونه آرامش بخش باشه... ولی کاش قبلش میتونست با خودش کنار بیاد!
- سخته مگه نه؟
موهاش رو رها کرد و سر بلند کرد. تهیونگ تکیه داده به درخت مقابلش ایستاده و نگاهش میکرد. وقتی متوجه نگاه فدریک شد، تکیهاش رو از درخت برداشت و گفت:
- خیلی چیزها توی زندگی به دست ما نیست فدریک، من خواهرم رو خوب میشناسم! اگر میتونست مطمئن باش اجازه نمیداد این همه سال از هم دور بمونید.
- شما از اول همه چیز رو میدونستید؟
تهیونگ نوچی کرد. زیر سایه درخت کنارش، رو به روی فدریک چهارزانو نشست. تکیهاش رو به درخت داد و گفت:
- امروز صبح فهمیدم، هرچند هنوز هم شکهام ولی... نمیتونم پشت گلوریا رو خالی کنم. اگر تصمیم گرفته باهام حرف بزنه یعنی روی کمکم حساب کرده.
نگاه فدریک میخ گل سفید و کوچیکی بود که از بین دوتا سنگ رشد کرده بود. لبهایی که خشک شده بودن رو با زبون تر کرد و گفت:
- راستش، برام کنار اومدن باهاش سخته... اینکه مادر واقعیم الهه زمان باشه!
- الهه بودن چه مشکلی داره؟
- مشکلی نداره! اما میتونست بیاد و منو ببره پیش خودش نه؟ یا زمان رو به عقب برگردونه.
تهیونگ در جوابش سری به علامت مثبت تکون داد و گفت:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Hayran Kurgu«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی