تهیونگ نگاهش رو بین گلوریا و فدریک چرخوند و گفت:- عام... نه چرا باید بشناسم مادرت رو؟
اخمهای فدریک درهم رفت. خودش اون جمله لعنتی رو شنیده بود و حالا داشتن بهش دروغ میگفتن؟ روی مبل کناری تهیونگ نشست و به جلو خم شد. آرنجش، روی زانوهاش قرار گرفت و با لحنی جدی گفت:
- اگر میدونید خواهش میکنم بهم بگید! من... من میخوام بعد این همه بیخبری بفهمم مادر واقعیم کیه!
- اگر...
گلوریا مکث کرد. سر به زیر انداخته بود و به هیچکس نگاه نمیکرد. بزاقش رو سنگین قورت داد و ادامه داد:
- اگر مادرت رو پیدا کنی، چه اتفاقی میافته فدریک؟
فدریک چنگی به موهاش زد و به عقب هدایتشون کرد. چند تار مو روی پیشونیش ریخت و زمزمه کرد:
- میخوام ازش بپرسم چرا تنهام گذاشت؟
- میبخشیش؟
پوزخند زد.
- چرا باید کسی که سالها تنهام گذاشته رو ببخشم؟ اون حتی نیومد تا یکبار من رو ببینه!
بغض در گلوی گلوریا سنگین و سنگینتر میشد، به حدی که دیگه کنترل لرزش صداش براش سخت شده بود. هیچکس حرفی نمیزد و فقط اون مادر و پسری که به هم غریبه بودن، صحبت میکردن. گلوریا انگشتهاش رو دور کتاب داخل دستش پیچید و گفت:
- تو خبر نداری از چیزی، اصلا شاید مجبور به رفتن شده باشه؟ یا حتی... حتی تقریبا مرده باشه!
- خودش باید بهم بگه چیشده و چرا نیومده. خودش باید بگه چرا سالها وادار به زندگی با کسی شدم که هیچی از مهر پدری نداشت... بهم بگه چرا نموند و دوستم نداشت؟
با حس بغضی که تو صدای فدریک شنیده میشد، گلوریا دیگه نتونست تحمل کنه! قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و روی صفحه باز کتاب افتاد و میون کلمات محو شد.
- اون... اون دوست داشت فدریک، هنوز هم دوست داره.
فدریک سرش رو به اطراف تکون داد و خیره گوشهی میز چوبی مقابلش شد. با پاهاش روی زمین ضرب گرفت و با چشمهایی نمزده گفت:
- از کجا معلوم؟ اصلا شما اینا رو از کجا میدونی؟
گلوریا سکوت کرد و چیزی نگفت. تهیونگ و لیلیث با نگرانی نگاهش میکردن و ادلین اخمهاش رو درهم کشیده بود. دلش میخواست دهن باز کنه و به فدریک حقیقت رو بگه... اما در واقع گفتن این، حق خودِ گلوریا بود.
گلوریا اما، میترسید... از اینکه فدریک ازش متنفر بشه، از اینکه دلایلش رو باور نکنه و بهش اعتماد نکنه؛ از اینکه پس زده بشه و باز تو حسرت آغوش پسرش باقی بمونه. وحشت داشت از همه چیز، از حقیقتی که همه چیز رو آشکار و حقیقی میکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fiksi Penggemar«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی