ادلین از کنار در بالکن فاصله گرفت و با لبخندی که از شنیدن زمزمه گلوریا عمیقتر شده بود به سمت اتاق رفت و زیر لب گفت:- اگر تا حالا فقط حدس میزدم، حالا دیگه مطمئن شدم.
همینطور که با خودش حرف میزد، ظاهر شدن لبخندی دندوننما رو روی صورتش احساس کرد. تقریبا از نیمه حرفهاشون حضور گلوریا رو فهمیده بود و لحظه آخر، تیرش رو رها کرده و کاملا به هدف خورده بود.
وقتی برای اولین بار گلوریا رو کنار خودش دید، اون چشمهای سبزآبی و از همه مهمتر صداش و عطر یاسی که ازش به مشامش میرسید... همه و همه اون رو یاد کسی مینداخت که موفق شده بود قلب سنگی پدرش رو عاشق کنه!
شاید اون لحظه گذری از ذهنش رد شده بود که این زن میتونه همون فریدایی باشه که تاردین عاشقش بوده و هست... اما تفاوت اسمهاشون و اینکه مدتها از وقتی که ادلین دیده بودش، اونم یواشکی، میگذشت اجازه نمیداد که متوجه بشه حدسش درسته یا نه؟ اما حالا... حالا کاملا مطمئن بود.
- خوشحالم که زندهای، برادرم بالاخره میتونه مادر واقعیش رو داشته باشه...
درسته که لیلیث هیچوقت کمتر از بچههای خودش به فدریک عشق نورزیده بود، اما همشون این رو خوب میدونستن که فدریک همیشه به مادر حقیقیش فکر میکنه... به زنی که اون رو به دنیا آورده. کسی که چشمهای شبیه به اون رو داره، اما خبری ازش نداره.
- اگر من ادلینم، کاری میکنم تو بغل هم از دوری زیادی که تحمل کردید گریه کنید.
مقابل اتاق مشترکش با جیهوپ ایستاد و قبل از باز کردن در، دستهاش رو بالا آورد. دوبار دست زد و لباسهای اسپرت توی تنش، حالا با لباس خوابی سیاه و حریر تغییر کرده بود. راضی از ظاهرش، لبخند دلبری زد و بلافاصله وارد اتاق شد.
- آران؟ زود باش بیدار شو امشب خواب نداریم همرزم جانم.
***
بارون قطع شده بود و خورشید حالا به زیبایی میتابید و پرتوهای گرم و درخشانش رو همه جا پخش میکرد. محوطه و باغ عمارت از بارون دیشب خیس بودن و با برخورد نور خورشید به گلها، عطر خوششون توی تمام عمارت پخش شده بود.
هادِس زودتر از همه بیدار شده بود و حالا همراه با تهگوک توی آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحانه بود. این صبح براش مثل روزی بود که تهیونگ بعد از تقریبا سه سال برگشته بود... همونقدر حس خوب داشت و با تمام قوا، آینده رو به دم و دستگاه داخل شلوارش گرفته بود.
درست از لحظهای که چشم باز کرده بود، با خودش عهد بسته بود تا وقتی اون روز کوفتی که قراره برن نرسیده، بهش فکر نمیکنه و در عوض از خانوادش مراقبت میکنه تا دیگه هیچ خطری تهدیدشون نکنه...
YOU ARE READING
Resurrection of the sky | (هادِس 2)(Kookv)
Fanfiction«کامل شده» «جلد دوم هادِس» چه میشود اگر خداوندگار... به همه دروغ گفته باشد؟ آسمان قرار است بپا خیزد و در این رستاخیز، فردی نابود و دیگری به تخت خواهد نشست... ژانر: عاشقانه، ماورایی، تخیلی، هیجانی، معمایی