25.تولدی دوباره

116 25 60
                                    


وارد کوچه شد و به سرعت سمت جمعیتی که ته کوچه وایساده بودن رفت.
جمعیت رو کنار زد و به سختی به جسدی رسید که پارچه ی سفید رنگی روش انداخته بودن و چیزی ازش معلوم نبود. روی زانو نشست و خواست پارچه ی سفید رو از صورتش برداره ولی صدای جمعیت کنجکاو پشت سرش بهش یادآوری کرد نمیتونه تو حضور مردم جسدی رو بررسی کنه.

سرشو بالا گرفت و خطاب به یکی از افسرای رو به روش گفت:

+تا چند لحظه دیگه نمیخوام هیچکس اینجا باشه!

افسر سریع اطاعت کرد و با چند نفر دیگه مشغول تخلیه ی جمعیت شدن.

نفس عمیقی کشید و به خونی که از زیر پارچه ی سفید بیرون زده بود و تا چند متری جسد ادامه داشت نگاه کرد.
تا دو روز پیش فکر می کرد دیگه هیچ اثری از قاتل فاحشه نیست ولی الان که جسد رو به روش رو می دید واقعا افسوس می خورد که چرا همچین فکری رو کرده؟

پشت سرشو نگاه کرد. هنوز هم چند نفری وایساده بودن و به زور اصرار می کردن تا بتونن اونجا بمونن و جسد رو ببینن. سرشو با تاسف تکون داد. چرا مردم به دیدن همچین چیزی مشتاقن؟ دیدن جسد یه دختر بی گناه که از گردن زخمی شده و خونش تمام کوچه رو برداشته دقیقا چه جذابیتی میتونه داشته باشه؟

بعضی اوقات به این پی می برد که همه ی آدما یه هیولای درون دارن، همه ی آدما قابلیت خشم و جنایت رو دارن و فقط کافیه هیولای درونشون کمی تحریک بشه تا خودشو نشون بده.
ذات هیچ انسانی از قتل نمی ترسه، هیچ انسانی نمیتونه از خشم دوری کنه.
از نظرش تک تک آدمای دور و اطرافش توی این قتل شریک بودن. لذت بردن از نگاه به یک جسد مرده و بی جون خودش مشارکت توی یه جنایته.

+کی پیداش کردن؟

افسر کنار دستش بهش نزدیک شد و جواب داد:

_امروز صبح...نزدیک ساعت هشت.

+توسط؟

افسر به پیر مردی که گوشه ی سطل آشغال بزرگ کوچه وایساده بود و با ناراحتی سرشو پایین انداخته بود اشاره کرد:

_این آقا...صبح وقتی میخواسته اشغالای خونشو توی سطل بندازه جسدو کنارش پیدا کرده. یعنی درست رو به روش و اینجایی که شما وایسادید.

سرشو تکون داد و با خلوت شدن کوچه تصمیم گرفت روی زانو بشینه و بالاخره پارچه ی سفید رو از روی جسد برداره.

درست مثل دوازده جسد کشف شده ی قبلی. زخم از ناحیه‌ی گلو بود و دختری که ظاهرا....فاحشه بود؟

پارچه رو کامل کنار زد. لباسای دختر دست نخورده تنش بود. دستشو با احتیاط روی بندای جلوی لباسش کشید ولی هیچکدومشون باز نبودن. دامنشو بالا داد و دید که لباس زیر و جوراب شلواری مشکی رنگش خیلی منظم توی تنش مونده.
یعنی قاتل یه هیچکدوم از لباساش دست نزده؟

OROBANCHEWhere stories live. Discover now