پنجره ی ماشین رو کامل باز کرد تا باد ملایم بهاری به صورتش بخوره. چشماشو بست و لبخند زد.
بعد از یک هفته ی طاقت فرسا با تمام فشار های روحی و جسمی، چانیول به قولش عمل کرده بود تا بتونن تو یه عصر بهاری به یه پیک نیک دو نفره ی خارج از شهر برن.تپه های بلند و درختای سرسبزه توی جاده نشونه از این بود کامل از شهر خارج شدن. بکهیون کج نشست و به چانیول پشت فرمون نگاه کرد. دستشو دراز کرد و موهای آشفته و بلند شده ی پسر رو پشت گوشش انداخت.
کاش می تونست با چانیول به یه جای دور فرار کنه. جایی که هیچکس جز خودش و اون نباشه. به دور از شلوغی شهر ، به دور از کار و تیمارستان، به دور از استرس و اضطراب هایی که اخیرا دست از سرش بر نمی داشتن.
+کی میرسیم؟
چانیول نگاه کوتاهی بهش انداخت و دوباره به جاده نگاه کرد:
_کم مونده.
بکهیون کفشاشو در اوورد و زانوهاشو بالا اوورد و تو خودش جمع کرد. چانیول با دیدن پاهای بدون پوشش و سفیدش که توی شلوارکش زیباتر بنظر می رسید نگران گفت:
_کاش یه لباس دیگه میپوشیدی بک...
بکهیون با تعجب گفت:
+چرا؟!مگه لباسم خوب نیست؟
چانیول سرشو کج کرد و خوب بهش نگاه کرد. بکهیون تو اون بلیز سفید رنگ و شلوارک قهوه ای دوبرابر زیبا شده بود.
_فقط نگرانم دوباره سرما بخوری...وگرنه لباسات خیلی بهت میاد.
بکهیون به نگرانیش توجه نکرد و فقط با تعریف چانیول لبخند زد و استین لباسشو جلوی چشمای مرد گرفت:
+همه ی این لباسامو خودم دوختم چانیول! هم شلوارکم و هم بلیزم! تازه روی استیناش گلدوزی های محو داره، نگاش کن.
چانیول چشماشو پایین اوورد و به سر استنیش نگاه کرد:
_واقعا خوشگله!
بکهیون خندید و ادامه داد:
_واقعا خیاطی کردن لذت بخشه! نمیدونم چطوری بعضیا از دوختن لباس بدشون میاد...تصور کن لباسی که خودت براش زحمت کشیدی رو تنت کنی و بری به همه پزشو بدی که خودت دوختی یا لباسایی که خودت دوختیرو تو تن بقیه ببینی و بعد با افتخار یه لبخند خوشگل بزنی!
با ذوق و پشت سر هم حرف می زد و باعث پیچیدن گرد خوشحالی توی دل چانیول میشد. هر وقت اینطوری تند تند و ذوق زده از چیزی تعریف می کرد چانیول حس می کرد دوست داره براش بمیره.
خودشو روی پای چانیول پرت کرد و از پایین بهش نگاه کرد و به تعریفش ادامه داد:
+نوجوون که بودم فقط یکی از همسایه هامون تونسته بود چرخ خیاطی بگیره. اون زمان هنوز کسی خوب بلد نبود باهاش کار کنه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
OROBANCHE
Hayran Kurgu[OROBANCHE] [اوروبانچ][درحال آپ] ۱۹۲۰،لندن انگلستان؛ هویت قاتل فاحشه تا ابد مثل یک راز توی تاریخ باقی میمونه. هیچکس متوجه نشد اون نوشته ها متعلق به کیه یا دلیل کشتن زن های فاحشه چی بود؟ کابوس مردم لندن پایانی داشت یا نه؟ 𖥔 ִ ་ ָ࣪ 𓂃 𓂃 ۪ بیون بک...