‹ بنگ کریستوفر چان ۲۷ساله، بنا به دلایلی _که تنها خودش ازشون خبر داشت_ تصمیم گرفت در ۱۹ سالگی کره رو به مقصد استرالیا ترک کنه و حالا بعد از گذشتِ هشت سال دوباره خودش رو در اون عمارت درخشان میدید.
لی مینهو تنها فرزند ههاین _اولین دختر خانوادهی بنگ_ با اینکه به اندازهی نوهی اول محبوبیت نداره اما عاقلترین و کارآمدترین نوهی خاندان بنگ به حساب میاد.
رابطهی اون دو نفر تا حدودی خوب بود ولی با توجه به جو خانواده و رقابت، اونها هم از یه جایی به بعد وارد این میدان جنگ شدن. با وجود اینکه رقیبِ مینهو چندسال پیش از کشور خارج شده بود اما پسرک دست از تلاش کردن برنداشت. از همون دوران دبیرستان و حتی قبلتر، تمام تلاشش رو میکرد تا خودش رو ثابت کنه و به جایگاهی که لایقش بود برسه.مادربزرگ هرچند علاقهای به گفتنش نداشت اما براش مینهو کسی بود که میتونست به خوبی امور شرکت رو به سرانجام برسونه برای همین تا مدتها کارهای شرکت رو انجام میداد. همه چیز خوب بنظر میاومد تا اینکه سر و کلهی کریستوفر بنگ چانِ سرکش، نوهی ارشد خانواده و البته نوهی موردعلاقهی مادربزرگ پیدا میشه، اون هم به دستور خودِ زن! طبق گفتهی خودش اون فقط قصد داره مثل تمام کلیشههای این زندگی پر زرق و برق، قبل از مرگش رئیس شرکت رو انتخاب کنه و مطمئن بشه که اون علاوه بر اینکه لیاقت این عنوان رو داره، میتونه به بهترین شکل از اون میراث خانوادگی حفاظت کنه. پس اون دو نفر یا باید به تنهایی خودشون رو ثابت کنن یا باید باهم همکاری داشته باشن که البته این باعث به وجود اومدن جنگ جهانیِ دیگری میشه.
: بعد این همه مدت، حالا که من شرکت رو به بهترین مرحله رسوندم اومدی که چی؟
کریس پوزخندی زد و به ارامی ابروی خط خوردهاش رو لمس کرد. نزدیک شدنش به مینهو باعث شد که مرد کمی شونههاش رو جمع کنه و ابروهاش رو بهم گره بزنه. کریستوفر لبهاش رو به گوشِ پسر نزدیک کرد و شمرده شمرده گفت
: اومدم که از تو بگیرمش. ›
𝗟𝗲𝘁𝗵𝗼𝗯𝗲𝗻𝘁𝗵𝗼𝘀
عادت فراموش کردن اهمیت یک نفر برای شما تا زمانی که دوباره او را شخصاً ببینید.
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
سلاام. متاسفم که انقدر بدقولم. تنبلی، بیحوصلگی و نداشتن شوق و ذوق باعث شده این وضعیت به وجود بیاد.
دیشب ساعت۲ دلم خواست بیام و اینکار رو آپ کنم و دوساعتی درگیر آماده کردنش بودم ولی واتپد انگار با عکس مشکل داشت و اصلا نمیتونستم اپ کنم. واتپد رو پاک کردم و دوباره واردش شدم و کلی دردسر و استرس کشیدم خلاصه 😭😭. راستش برای اولین بار دلم میخواست عکسای زیادی برای فریفیکلی بزارم😭 کلی عکس دارم که رابطهشون رو توصیف میکنه اما نمیدونم باید کجا نشونتون بدم و یا اصلا کسی هست که دوست داره ببینه یا نه.
وقتی داشتم عکساشو درست میکردم یه دیالوگی از کریس همینجوری یهویی به ذهنم اومد و دلم سوخت براش:)
خلاصه که... دوست دارم نظرتون رو هم دربارهاش بدونم:)
YOU ARE READING
𝗙𝗮𝗶𝗿𝗹𝘆 𝗙𝗶𝗰𝗹𝘆「𝖢𝗁𝖺𝗇𝖧𝗈」
Fanfictionیه خونهی کوچیک و گرم برای چانهو شیپرا با نوشته و ژانرهای متفاوت(◍•ᴗ•◍) ﹙خوشحال میشم ووت بدید/ کامنت بزارید/ اد کنید توی ریدینگ لیستهای قشنگتون﹚ درباره اسم این بوک بگم که چون نوشتهها نه اونقدر طولانی هستن که جزو سناریو باشن و نه خیلی کوتاه، تصمیم...