༴𝗱𝗼𝗻'𝘁 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗺𝗲

162 35 22
                                    

‹ لی مینهو که حالا معلم زیست شناسیه، مثل خیلیا از دوران دانشگاه روی کریستوفر بنگ چان دانشجوی عکاسی کراش داشته. البته که مینهو هیچ وقت این موضوع رو پنهان نکرد و توی هر موقعیتی با مرد بزرگتر لاس می‌زد. کریس نمی‌تونست این موضوع رو هضم و مینهو رو قبول کنه، شاید چون باورش نمی‌شد کسی که همه می‌خوان پارتنرشون باشه ازش خوشش میاد؛ اما در اخر به علاقه‌ای که به پسر داره اعتراف می‌کنه و تسلیم میشه. هرچقدر که رابطه‌شون جلوتر می‌رفت همه چیز پیچیده‌تر میشد‌. درواقع اونا باهم خوبن، فقط چان بی اندازه مینهو رو دوست داره و همین یه مشکلِ بزرگه!

: برو. اینجا جهنمه مینهو، کنار من جهنمه، من خودِ جهنمم اینجا نباش. برو و خودت رو نجات بده
: م..منظورت چیه چان؟

اگه توضیح می‌داد مینهو مثل همیشه با حرف‌هاش ارومش می‌کرد و می‌گفت همه چیز بهتر می‌شه، اما نمی‌شد. تا زمانی که خودش وجود داشت هیچی خوب نمی‌شد. چان نه می‌خواست مینهو رو از دست بده نه بلد بود که نگهش داره. به سمتش رفت و بازوش رو کشید تا اون رو از خودش و این خونه دور کنه، این برای پسرک بهتر بود، چان داشت به چیزی تبدیل می‌شد که خودشم وحشت داشت.
"دیگه اینجا نیا" و در رو روی صورتِ مینهو کوبید.


 ›‌‌‌

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
𝗙𝗮𝗶𝗿𝗹𝘆 𝗙𝗶𝗰𝗹𝘆「𝖢𝗁𝖺𝗇𝖧𝗈」Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz