_اوشن ایکس؟
تهیونگ از روی شونه جیمین به کاغذای جلوش سرک کشید. جیمین هوم کوتاهی درجواب تحویل داد و مشغول برسی ادامه نوشته ها شد.
وقتی تهیونگ با ظرف تنقلات کنارش نشست نگاهی از گوشه چشم بهش انداخت.+کیم تهیونگ... انسان برای ادامه زندگیش به غذا نیاز داره.
تهیونگ یه تکه چیپس توی دهنش گذاشت.
_فکر کنم خودت گفتی دیگه نباید غذا بپزم!؟
جیمین با یادآوری مسمومات غیر قابل خوردن تهیونگ اه کشید و کاغذارو روی میز کنار گذاشت.
+پس گمونم وقتی نوبت توعه باید یه چیزی سفارش بدی!
_حتی وقتی نوبتم نیست هم من سفارش میدم!
+چون تو بزرگتری و حقوق خوبی هم داری!
تهیونگ میدونست مسئله پول نیست. با این حال چشماشو برای جیمین ریز کرد و موبایلشو از روی میز برداشت تا کاری که هم خونه ای نازنینش گفته بود رو انجام بده. بهرحال این بحث از وقتی هیونگ جیمین و دستپخت نازنینش از سئول رفته بودن همراهشون بود.
_مگه نگفتی بعد از انتقالی دیگه نمیتونی با معرفی نامه استاد لی این پروژه رو بگیری؟
بعد از انجام عملیات سفارش غذا، تهیونگ با اشاره به کاغذ های روی میز گفت.
+خب گمونم یه راه دیگه پیدا کردم...
__
+معذرت میخوام استادد
جونگکوک سرجاش چرخید. هیچ حال و حوصله اون امگا فلفلی رو نداشت و امروز با تموم کردن یه کلاس دیگه با اون، فقط میخواست خودشو به دفتر برسونه و استراحت کنه. چون فقط الهه ماه میدونست چقدر تحمل کرده تا یه مشت به صورت دختر هدیه نکنه.
+میشه یه صحبتی داشته باشیم؟
جونگکوک به پسر مقابلش نگاه کرد.
قدش از جونگکوک کوتاه تر بود و به نظر نمیومد دانشجوی سال آخر باشه.
یه بافت گشاد پوشیده بود و موهای قهوه ای رنگش اطراف صورتش ریخته بود._مشکلی پیش اومده؟
جونگکوک بی حوصله پرسید اما انگار پسر دلایل مهم تری داشت.
+خب فکر کردم اگه بتونیم یه مکان خصوصی تر صحبت کنیم بهتر باشه
پسر با لبخند گفت و باعث شد آلفا فکر کنه الانه که بزنه زیر گریه. میتونست از این دانشگاه بخاطر دانشجو هاش شکایت کنه؟
_متاسفم اگه کار مهمی هست بفرمایید و گرنه من وقتی برای اینجور صحبت ها ندارم.
جونگکوک سرد و جدی گفت تا پسر رو دور کنه.
+حتی اگه درمورد اوشن ایکس باشه؟
__
جیمین پاهاشو روی هم انداخته بود و به مبل چرمی تیکه داده بود. به آلفای روبه روش نگاه کرد که چطور سعی میکنه جدی برخورد کنه. به نظرش جذاب بود!
پیرسینگ ابرویی که بالا برده بودش و چشمای درشتی که بهش خیره شده بودن.
با خودش فکر کرد شاید اینبار باید به سانی حق بده.+خب؟
جونگکوک با دیدن لبخند پسر گفت و سکوت رو شکست. جیمین به جلو خم شد. ارنجشو به زانوش تکیه داد و انگشت هاشو بهم گره زد.
_فکر میکنم نیاز به توضیح اضافه ای نیست استاد جئون...
+پس زودتر بگو چی میخوای
_اوو خب من فقط به عنوان یه دانشجوی نمونه یه معرفی نامه برای اون پروژه میخوام
جونگکوک کنجکاو شد. ابرویی بالا انداخت و منتظر به پسر خیره شد.
_اگه اون مدارک رو تحویل ریئس بدید، قطعا به عنوان استاد رسمی شناخته میشید. من فقط یه معرفی نامه از استاد رسمی دانشگاه ملی سئول میخوام تا رزوممو تکمل کنم و توی اون پروژه شرکت کنم
+و از کجا مطمئن باشم مدارک رو بدون کم و کاستی تحویلم میدی؟
_نمیتونید مطمئن باشید استاد. فقط میتونید امیدوار باشید. از طرفی من به ترفیع رتبه ای که به کمک اون مدارک نسیب شما میشه نیاز دارم تا معرفی نامه خوبی داشته باشم.
+من نمیتونم یه جوون بی تجربه رو برای همچین پروژه سنگینی معرفی کنم. اگه عملکرد خوبی نداشته باشی، که تقریبا مطمئنم تواناییشو نداری. وجهه من زیر سوال میره
جیمین به چشمای آلفا خیره شد. جونگکوک حس میکرد اون پلک های کشیده و مردمک های روشنش میتونن هیپنوتیزمش کنن،پس از نگاه کردن زیاد به اون چشم ها اجتناب میکرد.
_خیلی خب،اگه اینطور فکر میکنید پس نمیتونیم معامله کنیم.
جونگکوک تعجب ساختگی به صورت آورد.
_حیف شد...دلم نمیخواست انقدر زود بهعنوان استاد درخواست به کار بدم.
پسر درحالی که کیفش روی شونش صاف میکرد و سمت در میرفت گفت و با لبخند سمت جونگکوک برگشت، و به نشانه خداحافظی دستی براش تکون داد تا از دفتر خارج بشه. جونگکوک فقط چند ثانیه فکر کرد و بعد ناچار پسر رو متوقف کرد....
______خب اینم از اولین دیدار...
امیدوارم مورد پسندتون باشه...
اگه نظری درمورد پیشروی داستان دارید خوشحال میشم بشنوم:)
YOU ARE READING
Atarashii
FanfictionAtaraishii ژانر:امگاورس،درام، رومنس، اسمات، دانشگاهی کاپل:کوکمین_سکرت!؟ _________________ Atarashi به معنای تغییر و جدید شدن موقعیتها.... _________________ پسر امگا بی حواس از عطر نعنا نفس میکشید، گره خفهکننده سکوت رو از گلوی خودش باز میکرد و...