Oneshot
تمام هفته برای امروز درس خونده و تلاش کرده بود. تمام شب از استرس پلک روی پلک نذاشته بود. و تمام ذهنش رو با اطلاعات ریزو درشت کتاب پر کرده بود.
وحالا، اینجا توی سالن بزرگ اجتماعات که باصندلی های سفید و سرد صف شده پر شده بود، از بخت بدش زیر نگاه تیز مراقب نشسته بود و با ضرب مدوام پاش پایه لق صندلی تکون میداد
خودکار رو تند تند بین انگشت های کوچیکش میچرخوندو گوشه لبش رو با دندون هاش اسیر کرده بود. سعی میکرد هرچیزی که خونده بود رو به یاد بیاره اما با هرتلاش اطلاعات بیشتر از مغزش محو میشدن تا جایی که تعجب میکرد اصلا اطلاعاتی وجود داشته یا نه...
عرق کف دست هاشو با شلوار جین مشکی رنگش پاک کرد و نفس عمیقی کشید و منتظر شد قدم های منظم مراقب که تنها صدای درون سالن بود از کنارش بگذره، اما قدم ها ناگهان متوقف شدن و سکوت، به تنهایی ملودی خفه کننده رو در سالن ادامه داد.
پسر امگا بی حواس از عطر نعنا نفس میکشید، گره خفه کننده سکوت رو از گلوی خودش باز میکرد و با ارامش خاطری بیشتر کاغذ سفید رو پر میکرد. بی خبر از سنگینی نگاه تیره ای که روی اون خشک شده بود و قدم هایی که مبهوت عطر یاسش متوقف شده بودن.
پارک جیمین، امگای باهوش و دانشجوی شماره یک دانشگاه بود و استاد جوانش که اولین روز کاریش رو اونجا میگذروند، حسرتی که از انتقالی بی موقعش داشت رو با حسرت جدیدی جایگزین کرد. حالا فقط افسوس بود که چرا تابه حال مست این رایحه مشهور نشده بود.__________
YOU ARE READING
Atarashii
FanfictionAtaraishii ژانر:امگاورس،درام، رومنس، اسمات، دانشگاهی کاپل:کوکمین_سکرت!؟ _________________ Atarashi به معنای تغییر و جدید شدن موقعیتها.... _________________ پسر امگا بی حواس از عطر نعنا نفس میکشید، گره خفهکننده سکوت رو از گلوی خودش باز میکرد و...