Exception

122 27 2
                                    

جیمین برای اولین بار از وقتی این رنگ مو رو امتحان کرده بود، موهاشو از صورتش جمع کرده بود. پیرهن نازک طوسی رنگشو تن کرده بود و عینک قاب گردشو روی بینی نخودیش گذاشته بود و با یه شلوار جین مشکی رنگ خودشو برای مهم ترین روز زندگیش آماده کرده بود. 

اولین جلسه رسمیش با کمپانی برای پروژه اوشن ایکس. جیمین بدون شک میخواست خیلی خوب به نظر برسه. 

________

_این یه شهر ابیه! 

برای اولین بار در جهان، ایده پردازی برای ساختن شهر روی اقیانوس سرمایه گذار های زیادی رو به خودش جذب کرده و با توجه به نگاه تمام رسانه ها و قول های حوزه معماری و شهرسازی، وضیفه مهمی روی دوش تک تکتونه! امیدوارم مسئولیت پذیر باشید و آماده برخورد با مشکلات چون این پروژه به هیچ وجه قرار نیست آسون و ابتدایی پیش بره. 

هیون ووک، مردی که خودش رو رئیس پروژه معرفی کرده بود، این جملات رو رو به همه با صدای طنین اندازش در اتاق جلسه گفت تا موقعیت رو برای همه مشخص کنه. 

________

+هعی من معمولا اونجا میخوابم

یجی به محض اینکه دید تخت نازنینش حالا اشغال شده اعتراض کرد و باعث شد فردی که روی تخت روبه روش خوابیده بود کلافه سر بلند کنه. یجی با دیدن چهره ای که چند روز پیش ساندویچشو دزدیده بود احساس کرد خونش به جوش اومده. 

+توعه لعنتی چجوری هرجا هستم سروکلت پیدا میشه؟؟ 

یجی خسته بود. پرستار شیفت شب بعد از خبری که بهش رسید مجبور شد خیلی زودتر از اونکه شیفتشو شروع کنه، از بیمارستان بره و طبیعتا چون یجی رابطه خوبی با اون دختر داشت تصمیم گرفته بود شیفت اونو قبول کنه. 

حالا حتی یادش نمیومد آخرین باری که تونسته چشماشو روی هم بذاره کی بوده. چون تا جایی که میدونست قبل از رفتن اون دختر تازه شیفت بعد از ظهر خودش رو تموم کرده بود و صبح، بعد از یه شب بیداری لعنتی، امتحانات و کلاسای پشت سرهم تشریح ، احساس می‌کرد کمترین توانی برای مقابله با هیچ چیز جدیدی نداره. وقتی داشت وضعیت علائم حیاتی دختر بچه ای که توی تصادف امروز به بخش اونا منتقل شده بود چک می‌کرد، فقط با تصور تخت نرمش توی اتاق استراحت جلوی اشک هاشو می‌گرفت. تختی که حالا یه پسر اشغالش کرده بود. پسری که از قضا چندروز پیش تنها ناهاری که میتونست داشته باشه رو دزدیده بود و باهاش یه بحث درست حسابی راه انداخته بود. پسری که از قضا آلفا بود. و یجی از آلفا ها متنفر بود. 

+گفتم از روی تختم بلند شوو

پسر با موهای ژولیده و چشمای خمار نیم خیز شد. بعد اشاره ای به تخت بالایی کرد. 

_خب رو اون یکی بخواب

بعد دوباره به حالت قبل برگشت. یجی با خشم بالشت تخت بالایی رو بلند کرد و با تمام توان به سر پسر کوبید. 

Atarashii Donde viven las historias. Descúbrelo ahora