part12

133 19 0
                                    

تقربیا سه ساعت از  مراسم عروسی گذشته اما هوسوک تمام اون مدت جلوی مهمون ها تظاهر میکرد هیچ اتفاقی نیوفتاده با اینکه اون دختر با حرفش ارامش رو از پسر گرفت. اون لحظه وقتی بهش گفت قراره زندگی شو براش جهنم کنه، ترس توی دل پسر افتاد. 
- هوسوک..
پسر به با چشم های اشکی به پسری نگاه کرد که از زمانی که باهم تنها شدن حرفی نزد. هیچی نگفت که چرا بهش نگفت که اون زن خاله سوبین، اون زن خواهر زن قبلی هوسوک بود. پس الکلی نبود که یه احساس بدی بهش داشت، احساسی که اصلا قابل توصیف نبود
+نمیخوای بهم یه توضیحی بدی!
یونگی خیلی اروم حوله روی شونه هاش انداخت روی لبه تخت نشست. یونگی نمیدونست باید چه جوابی به پسر بده، باید بهش در مورد اون دختر چی بگه
+ میدونم هیچ حقی نسبت به سوبین ندارم، میدونم اون بچه من نیست ولی من خیلی به سوبین عادت کردم
یونگی به سرعت از روی تخت بلند شد به سمت هوسوک رفت. پسر با  وجود  اون زن نمیخواست سوبین از زندگی هوسوک بیرون ببره.
- این چه حرفیه.. معلومه نمیذارم سوبین ازت جدا کنه
هوسوک خیلی اروم از جاش بلند شد تو یه حرکت هوسوک رو بغل کرد. الانکه پسر اروم شده بود، الانکه بعد از یه شب سخت تنها شده بودن وقتش بود یونگی فکر های توی سرش رو عملی کنه
- هوسوک الانکه اروم شدی
☆☆☆☆☆
( کسایی که از اسمات خوششون نمیاد میتونن بعد از ستاره بخونن) 
هوسوک خیلی اروم از یونگی فاصله گرفت به لب های پسر خیره شد. اینقدر دلش میخواست این لب های نرمی که جلوشه تا جایی که نفسش بند بیاد، ببوسه. تا اینکه یونگی به طرفش خم شد اروم لب های پسر رو بوسید. وقتی لب های یونگی به حرکت میکرد، پسرک اروم چشم هاشو بست به بوسه ادامه داد. از طرفی یونگی با انگشت هاش دونه دونه دکمه های هوسوک رو باز کرد به ارومی پیرهن روی زمین انداخت. بعد از اینکه هوسوک به خاطر کمبود تنفس ازش پسر جدا شد، ناله ریزی از دهنش خارج شد
- نمیدونی چقدر برای این لحظه صبر کردم
هوسوک با چشم های لرزون به یونگی خیره شد که همون لحظه پسر روی تخت هل داد، شروع کرد به در اوردن پیرهن خودش. پسر وقتی بدن لخت یونگی رو میدید اب دهنش قورت داد به پسری نگاه کرد که همون لحظه روش خیمه زد.
پسر وقتی این صحنه رو میدید ضربان قلبش بالا میرفت واسه اینکه یونگی رو داخل خودش حس کنه، بیقرار شده بود. یونگی به ارومی روی پسر خیمه زد به ارومی گردنش رو میبوسید. پسر قصد اینو داشت که روی گردن پسر کبودی های ریز و درشتی بزاره که هر کسی دید بفهمه هوسوک مال کیه. از طرفی دستش به سمت شلوار پسر برد به ارومی دستش داخل باکسر پسر کرد شروع کرد به بالا پایین کردن عضو پسر.
+عاههه.. یووون
هوسوک نمیدونست برای کبودی کردن گردنش ناله کنه یا عضوی که بین دست های سرد یونگی بالا و پایین میشد
- عاشق اینم که کنار گوشم ناله میکنی
پسر از روی لذت دستش روی کتف یونگی گذاشت شروع کرد به ناله های کش دار. یونگی دست از کبودی کردن گردن پسر برداشت به ارومی شلوار همراه باکسر پایین کشید. چون هوسوک اولین بار بود، یونگی تمام سعی خودشو میکرد تا اروم باشه. اگه به خاطر اینهمه زیبایی هوسوک کنترلش رو از دست بده، اونوقت ناخواسته به هوسوک اسیب میزنه پس خیلی اروم اولین انگشتش جلوی ورودی هوسوک گرفت، واردش شد. هوسوک از شدت درد چشم هاشو محکم بست و روتختی رو چنگ زد
+اههه.. یون.. اهههه
یونگی با پوزخند دمین انگشتش رو وارد پسر کرد شروع کرد به لمس کردن نقطه حساس پسر. همینکه پسر با هر ضربه که یونگی میزد، بدنش به لرزه می افتاد
- دیگه صبر ندارم
پسر خودشو جلو کشید به ارومی پاهای هوسوک رو از هم فاصله داد، عضوش جلپی ورودی پسر تنظیم کرد
+یون.. اههه.. اروم.. عاههه... اروم تر
یونگی همین جور که نصف عضوش داخل پسر کرد، روش خیمه زد. برای اینکه هوسوک ترسی نداشته باشه با دستش اشک هایی که از شدت لذت روی گونه هاش بود رو پاک کرد. یونگی برای اینکه حواس پسر رو پرت کنه اول پیشونی، بینی، گونه و در اخر لب های پسر رو بوسید در اخر کامل عضوش داخل هوسوک فرو کرد.
+ععاهههه
همینکه عضو یونگی رو داخل خودش احساس کرد، چندین بار نفس کشید توی چشمای یونگی نگاه کرد
+ ادامه... بده
یونگی نیشخندی زد به ارومی عضوش رو بیرون کشید دوباره داخل پسر فرو کرد. هوسوک با هر ضربه ای یونگی میزد بدنش میلرزید از ته وجودش ناله میکرد. یونگی هم با هر ناله پسر ضربه های محکم تری به هوسوک میزد. حدود چند دقیقه بعد یونگی عضو پسر رو گرفت برای خالی شدن بهش کمک کرد. پسر به خوبی احساس میکرد که خیلی به اوج نزدیکه پس سعی کرد همزمان با هوسوک ارضا بشه.
+عاهه.. یون.. بهش.. دست نزنن
یونگی بدون هیج اهمیت دادن به حرف پسر حرکت دستش رو سریع تر کرد که یهو مایه سفید رنگی روی دست یونگی ریخت. پسر با دیدن این صحنه به سرعت عضوش بیرون کشید روی شکم پسر خالی شد. امشب برای جفت شون خیلی سخت بود. یونگی که ترس اینو داشت که سانمی دهن باز کنه تمام گذشته پسر به هوسوک بگه و هوسوکی که ترس از دست دادن سوبین رو داشت
- حالت خوبه هوسوکم
☆☆☆☆☆
هوسوک سری تکون داد به پسری نگاه کرد که از روی تخت بلند شد به سمت میز رفت. هوسوک  با فکر اینکه بالاخره یونگی رو بدست اورده لبخندی روی لب هاش میزنه. فکرش رو نمیکرد بعد از مدت ها همچین کاری با پسر انجام بده
- هوسوک بیا کمکت کنم دوش بگیری
+ خودم میتونم یون
پسر خودشو از تخت فاصله داد به ارومی از جاش بلند شد اما چون این دفعه اول هوسوک بود بدجوری قسمت کمرش احساس درد میکرد. بدون اینکه به درد پایین تنش اهمیتی بده با قدم های اهسته به سمت حمام رفت
- هوسوک وایستا... این کبودی روی کمرت چیه؟
+کمر؟؟
هوسوک با یاداوری امروز که به لطف اون خدمتکار کمرش محکم به میز خورده بود به طرف یونگی برگشت
+ امروز صبح خوردم به میز ولی نگران نباش درد نداره
پسر چون تنها کسی بود که کامل لخت بود به سرعت وارد حمام شد. درست بعد از حرف پسر، یونگی کاملا اون انفاق رو به یاد آورد با همین فکر به سمت کمد رفت. نمیدونست اون خدمتکار به کار این کارش فوش بده یا از کارش اخراج کنه ولی اگه گزینه دوم رو انتخاب میکرد، هوسوک ازش دل خور میشد.
- مهم نیست
پسر یه دست لباس تمیز برای هوسوک برداشت به سمت در حمام رفت تویه حرکت درو باز کرد. هوسوک که با خیال راحت زیر دوش اب بود با دیدن یونگی دستش جلوی عضوش گذاشت با تعجب بهش خیره شد
- چی رو قایم میکنی مین هوسوک.. منکه همه چیو دیدم
هوسوک از روی خجالت محکم روی بازوی یونگی زد دوباره مشغول اب کشیدن خودش شد. اینکه عادت نداشت یکی توی حمام باهاش دوش بگیره ولی هر چی بود، اون اپم همسرش بود.
- سوکا.. با اینجا بشین
+چرا؟!
یونگی با یه پاش صندلی رو جلو کشید با دستش هوسوک رو بزور روی صندلی نشوند. به ارومی لیف رو برداشت روی بدن پسر میکشید. جوری لیف روی کمرش، شونه هاش میشکید که احساس میکرد هر لحظه ممکن بدن سفید رنگ هوسوک خط بیفته
+ خیلی خوبه که دیگه تنهایی دوش نمیگیرم
یونگی هومی کشید روی دستش شامپو ریخت و موهای پسر رو با احتیاط میشست. هوسوک وقتی انگشت هایی که از لای موهاش زد میشد و پوست سرش رو ماشاژ میداد، احساس خوبی داشت. حس اینکه اولین باری بود که یکی اینقدر با ملاحظه موهاش رو میشست. بعد از اینکه پسر موهای هوسوک رو با اب شست به نشونه اینکه کارش تموم شده روی شونه هاش زد.
- کارت تمومه خوشگله
+ یاا.. میشه از این حرفا نزنی من عادت ندارم
یونگی به ارومی حوله روی بدن خیس هوسوک کشید لبخندی روی لب هاش زد.
- بهتره عادت کنی چون من از تعریف کردن از تو ادامه میدم
بعد از تموم کردن حرفش حوله روی شونه اش انداخت به ارومی حمام بیرون رفت. پسر اینقدر ذوق داشت که فکر میکرد همه این اتفاقات رویایی اونه. فکر میکرد رویایی که توش با یونگی زندگی میکرد هنوز ادامه داره.
+ وایی..
هوسوک به سرعت لباس هاشو تنش کرد و حوله ای که کاملا خیس شده بود روی موهاش انداخت به ارومی وارد اتاق شد. یونگی وقتی دید حوله همون حوله خیس دوباره روی سرش انداخته به سرعت از لبه تخت بلند شد
- هوسوک چرا دوباره همون حوله روی سرت انداختی
+چیزی نمیشه که
یونگی نفسی کشید به ارومی هوسوک روی تخت نشوند به سمت کمد رفت تا حوله خاکستری رنگ خودشو بیاره
+ راس میگم یون.. اتفاقی نمیفته
- اگه با موهای خیس بخوابی سرما میخوری
یونگی جلوی پسر وایستاد شروع کرد به خشک کردن موهای پسر ولی هوسوک ناخوداگاه یاد چند ساعت پیش افتاد. یاد این افتاد که مادرش حتی یه تبریک هم بهش نگفت، حتی برای ازدواج پسرش یه لبخند هم نزد
+ مادرم بهم تبریک نگفت یون
یونگی تا این حرف رو شنید دست از خشک کردن موهای پسر برداشت به سمت کشوی میز رفت
- بهش اهمیتی نده.. مادر فکر میکنه بزور باهام ازدواج کردی
پسر به ارومی پشت سر هوسوک نشست  به ارومی پیرهنش بالا داد.
+ چیکار میکنی یون
- نگران نباش میخوام برات چسب بزنم درد نداشته باشی
پسر از اینکه یونگی اینقدر یهویی پیرهنش رو بالا زد، تعجب کرده بود ولی این فقط به خاطر کم کردن درد کمرش بود یا کبودی امروز صبح.
- بهتره استراحت کنی
پسر لبخندی زد به ارومی روی تخت دراز کشید. یونگی هم بعد از اینکه کار هاشو تموم کرد کنار پسر دراز کشید به خواب عمیق رفت. بالاخره یه روز طولانی تموم شد

remarriage Onde histórias criam vida. Descubra agora