پسر به فلشی که توی دستاش بود خیره شد. به لطف دوربین های مداربسته اون بار، میتونست بیگناهیش رو ثابت کنه. پسر خیلی اروم از توی جیبش گوشیش رو در اورد به ساعت نگاه کرد. حالا به خاطر اون نگهبان دیر کرده بود، حتما تا این موقع هوسوک خواب بود باید تا فردا صبر میکرد.
- عاه.. بالاخره تموم شد..
یونگی بعد از کلی مسافت و کلی حرف زدن بالاخره به خونه میرفت رابطه ای چند سال براش تلاش کرده بود رو نجات میداد. درسته گذشته یونگی به هیچکس ربط نداشت اما باید تا حدودی به هوسوک میگفت. به هرحال هوسوک هم باید میدونست که داره با چه ادمی ازدواج میکنه. توی تصورات پسر، یونگی یه پدر تنها بود که برای بزرگ کردن تنها پسرش به یه همسر نیاز داشت.
: رسیدیم قربان
پسر سری تکون داد فلش رو توی دستاش فشار داد به ارومی از ماشین پیاده شد. با اینکه خیلی دیر بود ولی بازم به خاطر هوسوک تمام تلاشش کرده بود که به پسر بفهمونه، حاضره وقت به خاطر اون تا این حد پیش بره. بعد از اینکه اخرین پله رو بالا رفت با دیدن هوسوک که روی مبل خوایش برده بود از سرعت قدم هاش کم کرد.
- منتظر من بوده؟
یونگی بدون اینکه صدایی از خودش در بیاره دقیق کنار هوسوک نشست به چهره خواب الود پسر خیره شد.سه روز کامل از دیدن این چهره زیبا محروم بود این بدترین مجازات برای یونگی بود. ندیدن ادمی که حتی بیشتر از خودت دوست داری باعث میشد یک سالی از عمرت کم بشه. عمری که فقط میخوای پای همون ادم تمومش کنی نه اینکه هیچوقت نبینیش.
- چرا اینقدر خوشگلی اخه
پسر خیلی اروم دستش بالا کرد تا موهای که مانع زیبایی هوسوک میشد رو کنار زد اما همون لحظه پسر چشم هاشو باز کرد.
+چرا اینقدر دیر کردی؟
یونگی تا خواست جوابش رو بده با دیدن پسری که گردنش رو ماساژ میداد، خیره شد.
-چرا روی تخت نخوابیدی؟ ببین گردنت درد گرفته
+ من خوبم
یونگی به ارومی به سمت میز خم شد فلشی که توی دستاش بود روی میز گذاشت به ارومی به چهره متعجب هوسوک خیره شد
- به قولم عمل کردم.. حالا دیگه حق نداری ازم جدا شی
هوسوک صورتش طرف پسری گرفت که انگار یه باری از دوشش برداشته شده بود. انگار کلی به خودش بیدار نگه داشته تا بتونه به پسر ثابت کنه که هیچ اشتباهی نکرده.
+ باید با چشمام ببنمش
هوسوک به سرعت فلش از روی میز برداشت به سمت اتاقش رفت. با اینکه ممکن دیدن این ویدیو برای پسر دردناک باشه ولی بازم باید میفهمید. باید میدونست کی راست میگه و کی دروغ. بعد از کلی راه رفتن بالاخره دستگیره اتاقش رو باز کرد به سمت لب تاپ رفت که گوشه میز گذاشته بود. هوسوک با خونسردی تموم فلش به لب تاب وصل کرد اولین ویدیویی که امد رو پلی کرد.
ویدیوی به دو بخش تقسیم شده بود؛ اولین ویدیو مربوط به گارسونی بود که توی نوشیدنی مایه ای میریزه و ویدیو دوم چیزی نشون میده که یونگی به طور عجیبی غیر قابل تحمل شده بود. البته هوسوک نتونسته بود بقیه ویدیو رو ببینه به سرعت لب تاپ رو بست. الان فهمیده بود که سومی با گارسون دست به یکی کرده بود که توی شراب یونگی مایه جنسی برزین تا نتونه در برابر اون دختر مقاومت کنه
+ من چطور حرف های اون ادم رو باور کردم
یونگی خیلی اروم از پشت سر هوسوک رو از پشت بغل کرد، عطر تنش رو بو میکرد
- فرداش به سرعت از اونجا بیرون زدم اما اون دختر منو پیدا کرد و تهدیدم کرد همه چیو به خانوادم میگه.. حتی قضیه حامله شدنش رو ازم قایم کرد
هوسوک به ارومی دست هایی که دور کمرش حلقه شده بود رو گرفت
- وقتی گیج بودم تورو میدیدم.. همه چی خیلی واقعی بود انگار داشتم تورو بفاک میدادم مین هوسوک
هوسوک سعی داشت به پشت سرش نگاه میکرد. درسته فهمیده بود ناخواسته چه حرف هایی به یونگی زده، باعث میشد از خودش متنفر بشه اما یونگی پیرهن پسر رو کنار زد، سرشونه پسر رو بوسید
- برای یه لحظه فکر کردم تو زیر منی.. اما همش رویا بود
به ارومی لب تاپ رو کنار زد هوسوک روی میز خم کرد، با چشم های خمار نگاش میکرد
- اما الان همه چی واقعیه.. الان لرزش بدنت، ناله هات همش واقعیه
پسر میخواست با یونگی حرف بزنه. ازش به خاطر نادیده گرفتنش، حرف هاش یا تمام کنایه هایی که زده بود، عذرخواهی کنه اما یونگی گردنش محکم گرفته بود نمیذاشت عذرخواهی کنه
+یون بزار.. ازت عذرخواهی.. کنم
یونگی با دستی که ازاد بود موهاشو عقب داد به ارومی روی هوسوک خم شد. هوسوک به وضوح عضوی سخت شده یونگی روی باسنش حس میکرد.
- اگه میخوای ببخشمت باید برام ناله کنی مین هوسوک
پسر اب دهنش قورت داد از طرفی یونگی شلوار پسر رو پایین کشید به ورودی پسر زل زده بود. اخرین باری که باهم رابطه داشتن، شب عروسی بود پس طبیعی بود که ورودی پسر تنگ باشه.
- یادت باشه که برام ناله کنی.. هوسوک شی
بعد از تموم کردن حرفش شلوارش همراه باکسر از تنش در اورد به ارومی جلوی ورودی پسر گرفت. هوسوک کامل حس میکرد عضو یونگی بزرگتر از دفعه قبل شده اما فقط لبش رو گاز گرفت خودش برای تنبیه یونگی آماده کرده بود.
- پسر خوب
یونگی همون لحظه عضوش به طور کامل داخل پسر کرد شاهد لرزیدن بدن هوسوک شد. این لرزش بدن پسر به خاطر بزرگ بود عضو یونگی بود
+ عاهه..
یونگی پیرهن پسر توی مشتش گرفت اولین ضربه هاشو شروع کرد. با هر ضربه ای که میزد، میز همزمان با هوسوکدعقب و جلو میشد. وقتی یونگی عضوش بیرون میکشید، دوباره وارد پسر میکرد ناله های هوسوک هم اوج میگرفت
+ععاهه.. یو.. یونگیاا
پسر برای اینکه روی ضربه هاش تسلط داشته باشه، پیرهن هوسوک توی مشتش گرفت بیشتر به سوراخ پسر ضربه میزد
+عاهه.. یوا.. یواش تر
پسر پیرهن هوسوک رو ول کرد اونو از روی میز بلند کرد، کامل بدنش به بدن هوسوک چسبوند به ضربه زدن ادامه میداد. با هر ضربه ای یونگی میزد هوسوک احساس میکرد توی بهشت زندگی میکنه. حسی که الان داشت فقط با ناله کردن به گوش یونگی میرسوند.
- ععاشقتم هوسوکا
پسر با هر ضربه ای که میزد گردن پسر رو میبوسید، عاشقانه این فرشته رو پرستش میکرد. وجود هوسوک توی زندگی پسر یه نعمت بود، اینکه به لطف پسر اخلاقش عوض شده بود برای ادامه زندگی به اهدافش عمل میکرد.
+عاههه
با دادی که پسر زد حدس میزد که هوسوک زودتر از اون کام شده پس به ارومی عضوش بیرون کشید به پسری نگاه میکرد که نفس نفس میزد
+ یون تو چی؟؟
هوسوک خیلی اروم برگشت به میر تکیه داد. به خاطر ضربه که یونگی به سوراخش زده بود به زور روی پاهاش، وایستاده بود
-من مهم نیستم.. بیا استراحت کن
هوسوک احساس خیلی بدی داشت وقتی یونگی بهش کمک کرده بود تا زودتر کام بشه اما خودش هنوز، ارضا نشده بود پس بازو های یونگی رو گرفت کاری کرد لبه تخت بشینه
+بزار کمکت کنم
یونگی با تعجب به پسری نگاه کرد که بین پاهاش زانو زد با دست های سردش عضو پسر رو گرفت. هوسوک نفسی کشید به ارومی عضو یونگی توی دهنش گرفت شروع کرد به بالا پایین کردن عضو پسر. یونگی وقتی میدید پسری که کل صورتش به عرق پوشیده شده با دهنش عضو پسر رو بالا و پایین میکنه، باعث میشه یک قدم به کام شدن نزدیک بشه. بعد از کلی تلاش بالاخره پسر دهن هوسوک کام میشه
-قورتش نده
اما همون لحظه هوسوک تمام محتویات دهنش رو قورت داد روی زمین نشست، به یونگی خیره شد. پسر بعد از چند مدت کوتاهی به هوسوک رسیده بود، باورش نمیشد همه اینا واقعیت داشته باشه
+ چرا اینجوری نگام میکنی؟
- میترسم اینا خواب باشه
هوسوک لبخندی زد بزور از روی زمین بلند شد گونه پسر رو بوسید
+خواب نیست یونگیا
پسر با لبخندی که به لب هاش امده بود به هوسوک نگاه کرد که از توی کمد یک دست لباس تمیز برداشت به یونگی زل زده
+کمکم میکنی دوش بگیرم
یونگی با همون لبخند دست هایی پسر رو گرفت باهمدیگه داخل حمام رفتن. با اینکه تمام مدت حواس یونگی به پسر بود که خدایی نکرده به هوسوک اسیبی نزنه اما نگاه های هوسوک به طرز رفتار های یونگی بود. جوری که خودش دردش میگرفت تا هوسوک راحت باشه، خیلی به دل هوسوک نشست. بعد از اینکه دوش، گرفتنش تموم شده بود روی تخت دراز کشیده بودن.
+ببخشید که اذیتت کردم
یونگی سر پسر به خودش نزدیک کرد و شروع کرد بازی با موهای پسر. تمام اون زحمت ها، بیدار بودن به این لحظه می ارزید. تمام اون شب هایی که با چشم های خیس میخوابید، می ارزید
- اصلا عیبی نداره.. بیا اصلا راجبش حرف نزنیم
هوسوک لبخندی زد به ارومی چشم هاشو بست سعی کرد به چیزی فکر نکنه به هرحال فردا روز جدیدی بود!

YOU ARE READING
remarriage
Fanfictionازدواج مجدد خلاصه: وقتی یونگی برای بزرگ کردن سوبین به یه همسر احتیاج داره حالا هوسوک چطور با کسی که نمیدونه دوسش داره یا نه ازدواج کنه؟!