/دو ماه بعد/-yes?
صداي كيميا تو گوشم پيچيد و باعث شد ديدم تار بشهاحتمالا فكر كرده چون شماره براي ايران نيست من خارجي ام يا هرچي
-you?
وقتي جواب ندادم دوباره پرسيددندونام انگار به هم قفل شده بودن.صداش هيچ شباهتي به قبل نداشت .خش داشت و انگار خسته بود
تمام قدرتم رو جمع كردم و بالاخره گفتم:
-كيـ...كيميا
صدام ميلرزيد و واضح بود كه بغض داشتم-چي؟تو...تو كي هستي؟
با ناباوري پرسيدبا استرس خنديدم و به شوخي گفتم:
-يعني به اين زودي منو يادت رفت؟پشيمون شدم چون يهو زد زير خنده.خنده اش نرمال نبود،يه خنده ي تلخ بود و بعد تبديل شد به گريه.هيچي نگفتم فقط بهش اجازه دادم گريه كنه.
من سكوت كردم و اون گريه تا بعد از پنج دقيقه طبق عادت هميشگيش بعد از گريه كردن بينيشو بالا كشيد و بعد با عصبانيت پشت تلفن داد زد:
-تو چطور جرئت ميكني اين جوري بگي؟توي اين چندماه اصلا پرسيدي حالم چطوره؟توي عوضي رفتي و پشت سرت هم نگاه نكردي.توي خودخواه مثل يه پست فطرت رفتار كردي...هه!پس همه اين مدت ميتونستي زنگ بزني و نز...
حرفشو قطع كردم و نذاشتم به جيغ جيغ كردنش ادامه بده و خيلي خلاصه گفتم:
-نميتونستمفكر ميكردم ميتونستم حرفشو قطع كنم ولي قطع نشد و ادامه داد:
-تو هيچ ميدونستي به خاطر توي لعنتي من نزديك بود مردود بشم؟يهويي از همه خداحافظي كردي و رفتي!بدون اينكه به من كه مثلا بهترين دوستت بودم بگي!ميدوني چقدر صدمه ديدم؟رفتم روان پز...وايسا!چي؟انگار بالاخره متوجه حرفم شد
نفس عميق كشيدم و دوباره تكرار كردم:
-گفتم نميتونستم-چـ...چرا؟نكنه...نكنه اون عوضي با تو بد رفتار ميكنه!چند سالشه؟چند تا زن داره؟چندتا...
نذاشتم حرفشو ادامه بده.اين دفعه واقعا با خنده ام حرفشو قطع كردم و گفتم:
-كيميا آروم باش!بذار من برات توضيح بدم!باشه؟يه نفس عميق كشيد و بعد گفت:
-باشه-وقتي ميخواستم بيام اينجا مثل تو فكر ميكردم.تصور من از اون يه پيرمرد چاق با هزار تا زن و بچه بود ولي وقتي ديدمش همه ي تصوراتم از بين رفت.اون يه پسر رو فرم و خوشگل و تحصيل كرده ست.تا ازش داشت خوشم ميومد يهو عوض شد.يه جورايي به من تجاوز كرد.ميدونم الان فكر ميكني من ديوونه شدم ولي واقعا ازش خوشم مياد.گفت واسه اون كارش منظور داشته و بعدا همه چيزو بهم ميگه.من واقعا دوستش دارم و بهش وابسته شدم كيميا
-تو ديوونه شدي سحر!كي عاشق كسي ميشه كه بهش تجاوز كرده؟
-چي كار ميتونستم بكنم؟هيچ كار!اون هركاري بكنه بازم شوهر منه
أنت تقرأ
Forced
Teen Fictionپول… اين كلمه كثيف… دليل بدبختي منه! منو مجبور به احترام گذاشتن به كسايي كه اصلا لياقتشو نداشتن كرد… منو مجبور به سكوت در برابر خيلي چيزا كرد… اين سكوت و احترام بيجا،آينده منو به آتش كشيد!