"چي؟!"
صداي دادش توي سرم پيچيدشونه هام رو بالا انداختم و با خونسردي جواب دادم:
"من فقط آرزويي كه كردم رو گفتم ياسر..."
و از پشت ميز بلند شدم و چند قدم فاصله گرفتمدستشو پشت گردنش كشيد و سعي كرد آروم باشه:
"چرا...چرا بايد همچين آرزويي كني؟"با حرص پوزخند زدم
"چون...ياسر!من فقط ميخوام به كشورم برگردم""تو اينجا همه چي داري!چرا..."
حرفشو قطع كردم:
"همه چيز پول و رفاه نيست!من نياز دارم بعد از يك سال خانواده مو ببينم!دوستام!باورت ميشه يه سال گذشته؟""درسته!"
ايستاد و دستشو تو هوا تكون داد و ادامه داد:
"يه سال گذشته و تو الان يه خانواده كامل داري!"هوفي كشيدم و رومو ازش برگردوندم
"آره...تو حتي صبر نكردي يك سال از ازدواج مون بگذره و بعد منو باردار كني؟"
يك ثانيه بعد از اون حرف،پشيمون شدم"تو الان داري ميگي از داشتن اين بچه...از زندگيت ناراضي اي؟"
"واقعا ياسر؟"
سمتش برگشتم و ادامه دادم:
"چطور بحث به اينجا كشيده شد؟"سكوت كرد.ميدونستم داره ميميره تا سرم داد بزنه و بگه چقدر احمقم با وجود اون همه سخنراني هايي كه درباره دور بودن از خانواده ام كرد ولي ساكت موند
از موقعيت استفاده كردم و اين دفعه با استرس پرسيدم:
"آرزوي من برآورده ميشه يا نه؟فقط با يك كلمه جواب بده"خدا ميدونه اون لحظه چقدر دعا ميكردم كه جوابش مثبت باشه! با همه ي اون بدي هايي كه خانواده ام در حقم كردن،ولي بازم اونا خانواده ام هستن و مطمئنا اونا دوست دارن تا دختر و نوه شون رو ببينن!
اگه زندگي من نرمال بود، الان كنار خانواده ام درگير كنكور و دانشگاه بودم ولي خب...سرنوشت من اينجوري نوشته شده بود كه ازدواج كنم و توي تولد هجده سالگي بچه داشته باشم و آرزوم ديدن پدر و مادرم باشه
ياسر به جلو خم شد و آرنج هاشو روي زانوهاش گذاشت.پاهاش روي زمين ضرب گرفت و معلوم بود كه واقعا استرس داره
نگاهشو به زمين دوخت و بعد از چند لحظه يه نفس عميق كشيد و جواب داد:
"نه"~
"واقعا هيچ وقت اين اتفاق نيفتاد؟"
لبخند زدم و دستمو روي شونه استخواني و ظريفش گذاشتم و گفتم:
"تا سه سال بعد از اون اتفاق،نه!اين كار رو نكرد ولي..."
مكث كردم و با لحن شيطنت آميز حرفمو ادامه دادم:
"هي!بذار بقيه شو بخونم خودت ميفهمي!"
أنت تقرأ
Forced
Fiksi Remajaپول… اين كلمه كثيف… دليل بدبختي منه! منو مجبور به احترام گذاشتن به كسايي كه اصلا لياقتشو نداشتن كرد… منو مجبور به سكوت در برابر خيلي چيزا كرد… اين سكوت و احترام بيجا،آينده منو به آتش كشيد!