قسمت دوازدهم

3.1K 308 20
                                    


لویی

هری سرشو کرد تو گردنم
من هنوز نمی تونسم باور کنم که همچین اتفاقی افتاد
ولی من هیچ کاری نمیکردم
چرا باید همه چیو با اون تجربه کنم؟؟؟
شروع کرد به حرف زدن ولی تو همون گردنم
"ببخشید من فقط اون لحظه نتوستم خودمو کنترل کنم"
'کنترل؟؟؟بیشتر سوء استفاده به نظر میاد'
اینو ضمیر ناخودآگاهم گفت و راستم گفت
"مشکلی نیست!تو این جوابو میخوای نه؟؟؟ توقع داری اینارو بهم بگم؟؟؟"
اون سرشو آورد بالا و بهم نگاه کرد
من چشام پر شد و دوباره حرف زدم
"اذیت میکنی،نکن.کاری که اون شب باهام کردی، هر شب یه دختر میاوردی با این حال که خونتون 15 تا اتاق خواب داره دقیقا اتاق کناریه من میومدین همیشه ،یا اینکه سه ماهه کامل بهم اصلا توجه نکردی،
الانم که اینطوری شد اگه نمیتونی....آه "
لب پایینیمو گاز گرفتم دوباره شروع شد ولی عینه دیشب درد نمیکرد
هری زود اومد جلو "لو خوبی؟؟"
"بیا بریم خونه "
و منو دوباره تو بغلم گرفت و برد سمته خونش

لویی

رفتیم تو و منو برد اتاقرو تخت خوابوند
"به خودت فشارنیار بخواب باشه ؟؟"
هری آروم موهامو نوازش کرد
و کم کم چشام بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفتم
.
.
.
.
هری

زمانی که بیدار شدم دقیقا کناره لویی بودم پیشش خوابم برده بود
اون هنوز خوابه
به شکمش نگاه میکنم
ینی واقعا اون بچه هس؟؟؟
بولیزشو بالا کشیدم و یه بوسه آروم گذاشتم روش
و آروم با دوتا انگشتم ضربه هایه کچیک زدم
بعده چند دقیقه دیدم یه دسته کوچیک زد بیرون
چشام گرد شد و لویی رو زود بیدار کرد
"ل..لویی پاشو زوود پاشو باید اینو ببینی"
چشاشو باز کرد اول به من نگاه کرد و بعد به شکم لختش
دوباره کارمو تکرار کردم
و ایندفعه یه پا زد بیرون "وایی خدایه من"
جیغ زد
بعده اینکه چند دفعه این کارو تکرار کرد "هری من گشنمه"
"بیا بریم یه چیزی بخوریم"
بهش گفتم و بلند شدیم و رفتیم پایین

لویی

باهم رفتیم پایین
کاملا بعده چیزی که هرینشون داد من یادم رفت که صبح منو هری همو بوسیدیم
اون منو گذاشت رو صندلی
وگوشیش ورداشت "سلام یه پیتزا خانواده و یه پیتزا معمولی،دوتا کوکا کولا "(عینه داداشم گفتم:| )
تماسو قطع کرد
"یه پیتزا خانواده؟؟"
"آره تو میخوری "
و بهم لبخند زد "نه من نمیتونم زیاده"
"کمم هست هی تو باید زیاد بخوری "
...زمانی که پیتزا رو آوردن و اول فکر کردم واقعا نمیتونم بخورم ولی حتی پیتزام از ماله هری هم زود تر تموم شد و هری به زور دوتا تیکه آخر خودشو چپوند تو دهنم
بعدش باهم رفتیم تو بالکن تا شب اونجا موندیم
هری همش با گوشیش ور میرفت
و منم هی آروم ضربه میزدم ولی انگار خواب بودن
"هی لویی بریم بار حوصلم سر رفته"
چشام گرد شد بار؟؟؟؟؟
"فکر نکنم اونجا جایه مناسبی برام من باشه هری"
"هیچی نمیشه لویی یه جا میشینیم و آهنگو گوش میدیم دیگه"
و چشم غره بهم رفت "قول میدی اونجا تنهام نذاری؟؟"
بهش نگاه کردم ولی اون اصلا جوابمو نداد
"حاظر شو "
و از بالکن رفت

The pregnant lou(larry stylinson)Where stories live. Discover now