قسمت چهاردهم

3K 309 47
                                    


زین

"دکتر میتونم پسررو ببینم؟"
ازش میپرسم "خب اون خوابیده سروصدا نکنین اتاق 101"
"باشه سروصدا نمیکنم"
بهش میگم و میرم دونباله اتاق بگردم
وههههه آره اینههه
رفتم توش و دیدم آروم خوابیده
خوبه خوبه بخواب برین توماشینم بعد راحت بخواب
ماشینه خوشکلکم ....
بعده قرن ها که البته 10 دقیقه بود چشاشو وا کرد
خواست پاشه که نگهش داشتم
"هوی کجا آقا کوچولو بخواب بینم"
دراز میکشه سره جاش و منو نگاه میکنه منم نگاهش میکنم اونم همین کارو میکنه منم به این کار ادامه میدم
"خب من تورو اینجا آوردم زمانی که داشتی از درد میمردی خب من زینم و تو؟؟فکر کنم اطلاعات کاملو دادم"
"م..من نمیدونم چی بگم مرسی منم لو هی بچ....بچچه هاممم؟؟"
"بچه هات؟؟"
"دوقولوعن خخوبن؟"
با استرس بهم نگاه کرد
"دوقولو وای من عاشقه دوقولوعم خیلی باحال میشن لامصبا ولی خرج داره ها کونت پاره میشه باس از همه چی دوتا بخری ولی خیلی با مزه میشن،و خوبن راستی اسمت؟؟"
اون پسر با چشمایه گشادش بهم نگاه کرد "ل..لویی ت..تاملینسون و بازم میگم مم..مرسی واعا بهت مدیون شدم خیلی ممنونم"
" فامیلیت آشناستااا راستی شوهرت کووو؟؟ تو صاحاب ماحاب نداری؟؟"
"شووهرر؟؟"
ازم پرسید خوبه فاقد از چند عدد تختس
"پس حتما دوست پسر"
بهش چشمک زدم "اونم نه"
"پس اون بی پدر مادری که حاملت کرده کیهههه؟؟؟"
"ا..اون اسمش ه..هری استایلزه ف..فکر میکنم هنوز تو اون باره باشه "
"نمیشناسمش مشخصاتشو بگو"
"موهایه بلند و فری داره چشاش سبزه قدشم بلنده اسمشم که میدونی "
"باشه میرم میارمش ولی آخه این کصخل تورو آورده بار واقعا باید کصخل باشه :|"
میخنده منم میرم
زین
از بیمارستان میرم بیرون و میشینم تو ماشین وایی نجس شده رفتم خونه یه غسل بگیرما
وایی عجب بویی پنجره هارم باز میکنم ولی قرار نیست این بو بره
آخه چه کاریه آدم انقد خون ریزی میکنه؟؟؟
جی جی پریود شدنی انقد خون ازش نمیره که از این رفته
اوا زنگ بزنم نومزدم ببینم چیکار میکنه. گوشیمو از جیبم در میارم و بهش زنگ میزم
"الو کجاییی؟؟؟ رفتی بیرووون نیومدیییی؟؟؟ زین فردا پس فردا ازدواج کردیم من قرار نیست بمون خونه بسابم بشورم میرم تو ویکتریا سیکرت مدل بشم شرت و کرست بپوشم"
"تو گوه خوردی با اون ننه بابات به خدا همچین گوهی بخوری میام اونجا بزنم شلو پلت درآد ما بعده ازدواج میریم حجه واجب من زن نگرفتم واس کون و ممه نشون دادن به مردم"و قطع کردم
رسیدم که به بار از ماشین پیاده شدم و رفتم تو
و اتاقایه بالا رو گشتم
در جستوجویه هری بودم که در اتاقه پنجم پیداش کردم درو باز کردم به به
خوابیدن اوه اوه خوب بخواب "خوب بخواب پسر بچه ها به دنیا اومدن خبر نداری"
بهش میگم یه دفه از خواب میپره ولی دختره هنورچز عینه خرس رو تخت خوابیده
"تو دیگه کی هستی ؟؟اینجا چی کار میکنی؟؟"
"یا اجازتون آقایه لویی تاملینسون تو بیمارستانن راستی اسمت چیزه اممم آها هری استایز؟؟"
"آ...آره"
"پس حاظر شو بریم بیمارستان این بنده خدارم بیدار نکن خسته خسته داده ، حالا پاشو ولی یه چیزیم بخر بنده خدا حامس زشته"
زود حاظر شد
و باهم رفتیم پایین
"بیا سواره ماشینم شیم"
بهم میگه "هه ههه هههه زمانی که شما به سیب زمینی میگفتی دیبدمینی من ماشین داشتم ولی خب با ماشینت میام چون ماشینم خونی شده توسط دوست پسرت یا حالا هرچی"
یه قیافه تو چقدر حرف میزنی به خودش گرف و سواره ماشینش شدیم
زیاد مدل بالا نیست ماله این پورش 2017 واسه من پیکانه طرح جوانان و رنگ گوجه ای
"دقیقا چه اتفاقی افتاد و تو یه گل فروشی و نوتلا بار میدونی؟؟"
"خب دیدم دوست پسرت تو کوچه داشت گریه میکرد درد داشتو خون ریزی آوردمش راستی حاله بچه هاتم خوبه ببپیچ اون دسته خیابون"
هری
بعده اینکه یادم میاد از پله ها حلش دادم
استرس گرفتم و لبام لرزید به خدا قسم اگه به الکل لب بزنم دیگه نهههه
زین آدرسارو میگه بین گل فروشی و نوتلا بار فقط یه کوچه فاصل هستش پس به اون پسره گفتم بره گل قرمز بخره منم رفتم سمته نوتلا بار و از همه چی سه تا گرفتم و اونا تو بسته هایه بزرگ بهم دادن تو ماشین گذاشتم
و اون پسررو دیدم که یه دسته گله بزرگه قرمز دستشه
ازش گرفتم و گذاشتم تو ماشین رفتیم سمته بیمارستان
.
.
.
.
لویی

هنوز دستم سروم بود و این درد داشت وقتی که عطسه کردم بدتر شد چون تکون خوردم ولی بعدش خوب شد
بعده چند دقیقه درو زدن و من گفتم بیان تو
اول یه بسته نوتلااا و گل قرمز دیدم واییی من عاشق اینام
ولی وقتی آدمی که پشتش بودو دیدم لبخندم از بین رفت

The pregnant lou(larry stylinson)Where stories live. Discover now