Myrodia (SmeLL)

7.3K 1.2K 544
                                    




زین توی اتاقش پرسه میزد و دوتا گوی فلزی رو توی دستش میچرخوند

قاب عکسی از هری گوشه ی میز اتاقش جا خوش کرده بود تا چهره ش همیشه تو ذهن زین باشه

تا لحظه ای احساس گناه تنهاش نذاره

تا ثانیه ای یادش نره زنده ست تا انتقام بگیره

زین از اتاق بیرون اومد و سم رو دید که کنار در ایستاده

زی-حال اون حرومزاده چطوره ؟ زنده ست ؟

س-بله قربان . از دیروز صبح که دکتر ویزیتش کرده تا الان میشه گفت خوابه

ز-خوابه ؟!

با قدم های بلند و پوزخند روی لبش توی راهرو قدم برداشت و به در مشکی رسید

با اشاره در باز شد

و زین داخل رفت

پسر روی تخت تو خودش جنین وار حلقه زده بود و بی حرکت بود . انعکاس نور شب از پشت شیشه های مات کمی صورتش رو روشن میکرد

اخم غلیظی بین ابروهاش بود

زین در رو پشت سرش بست و به ارومی بهش نزدیک شد

روی صورتش خم شد دستشو پشت یقه ی لباسش انداخت و به شدت از روی تخت روی زمین پرتش کرد

لیام چشماش رو با هول باز کرد اما قبل نشون دادن هر واکنشی دهنش از دردی که توی دنده هاش بر اثر برخورد با زمین پیچیده بود باز موند

ز-متاسفم که باعث شدم خوابت بهم بخوره اما ساعت ملاقاتمون رسیده بود

صورت لیام از نفرت درهم پیچید به سختی از جاش بلند شد و ایستاد

حرفی نزد

زین دورش چرخید و سرتا پاش رو با حقارت نگاهی کرد

از پشت به کنار گوشش نزدیک شد و گفت

-میدونی صبح وقتی داشتی خون بالا میوردی منتظر پدر خوکت بودم تا بیاد نجاتت بده

با چند قدم خودش رو مقابل لیام رسوند

ز-اخه شنیدم گفتی میاد !

دوتا انگشتش رو زیر چونه ی لیام گذاشت و به ارومی سرش رو سمت پنجره چرخوند

ز-میبینی ؟ نیومد . چطوره کمی تحریکش کنیم بیاد دنبال پسر کوچولوش ؟

لیام چیزی نگفت و تمام نفرتشو توی چشمای تیره ش ریخت و به زین خیره شد

ز-زبونتم بالا اوردی جیمز ؟

لیام دستش رو بالا اورد و با قدرت دست زین رو از توی صورتش پس زد

زین کوتاه خندید

ز-پس اینطوریه که بازی میکنیم امشب اره ؟

ز-خوبه پس . چون میخوام مطمئن شم صدای دادت به گوش بابات برسه

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now