لیام بلند شد و به سمت دری که به اتاق دکتر منتهی میشد رفت
در زد و وارد شد . برایان سرش پایین بود و زیر لب گفت
ب-بفرمایید
لیام در رو پشت سرش بست و لبخندشو حفظ کرد
بالاخره برایان چشماشو از برگه ی جلو دستش بلند کرد و با دیدن لیام صورتش به لبخند باز شد
ب-خیلی خوش اومدی لیام .
و از پشت میزش کنار اومد و رو به روی لیام ایستاد و دستشو با گرمی فشرد
ل-ممنون دکتر .
برایان با دستش به لیام اشاره کرد که بشینه و خودش روی کاناپه ی راحتی آبی مقابل لیام جا گرفت
ب-خب حالت چطوره لیام ؟
لیام به چهره ی جدی پسر 28 ساله ای که عنوان یکی از بهترین روانشناسای شهر رو به یدک میکشید نگاه کرد و سرش رو تکون داد
ل-خیلی خوب . نسبت به دو هفته پیش هم حتی بهترم دکتر
ب-این عالیه پسر .
برایان تخته شاسی رو از روی میز کارش برداشت و مشغول یادداشت کردن شد
ب-کابوس ها برنگشتن ؟
ل-نه کاملا برطرف شده
برایان لبخندی زد و یادداشت کرد
ب-و اون تصوراتی که داشتی و حس میکردی تعقیبت میکنن ؟
ل-نه دکتر دیگه همچی چیزی نیست .
ب-قرص ها رو قطع کردی لیام ؟
ل-آره من دیگه به خوردنشون ادامه ندادم .
ب-و مشکلی نداری با این موضوع ؟
لیام سرش رو به اطراف تکون داد
ل-نه حتی بدون اون ها سر حال ترم
برایان بعد از تموم شدن کارش با با تخته شاسی اونو روی میز برگردوند و پاهاشو از روی هم رد کرد
ب-لیام ...روزی رو که دوستت تو رو از اون در داخل اورد و گفت که یک هفته ست از نخوابیدی رو خوب یادمه ...تو وضع درستی نداشتی پسر و من راه سختی رو جلوی خودم و خودت میدیدم . اما حالا با گذشت این مدت کم تو کاملا خوبی ...تو قوی ترین ادمی هستی که من تو زندگیم دیدم .
ل-دکتر این بدون شما ممکن نبود . من فکر میکردم که میمیرم و ...
نگاهشو به کف زمین دوخت
ب-اینطور نیست لیام . من فقط خودت رو نشونت دادم . و حالا امروز اینطور حس میکنم که دیگه نیازی نداری اینجا بیای .
لیام سرش رو بالا گرفت و توی چشمای آبی دکتر زل زد
ب-در این دفتر همیشه به روت بازه و من همیشه دوستت حساب میشم . اما تو دیگه نیازی به من و درمانم نداری . ولی اینو بدون هر وقت دیگه ای که به دوستیم نیاز پیدا کنی من اونجا خواهم بود برات . فقط برای توصیه های اخر ...لیام از هر حرکت ناگهانی توی زندگیت دور بمون از تصمیم های احساسی ناگهانی . ما خوب میدونیم تو بیشتر از لحاظ احساسی و روحی ضربه خورده بودی . ما همش رو نتونستیم حل کنیم مثل فوبیایی که هنوز باهاته اما با گذر زمان خودت اونو کنار میذاری ...پس شوک احساسی به خودت وارد نکن . راجبه فعالیت های جنسی ...اونا رو توی زمان و ساده نگه دار هر چیز شدیدی میتونه به گذشته پرتت کنه .
YOU ARE READING
ALEKTO [ziam]
Fanfiction❌ Warning For Violence And Sexual Abuse ❌ مُعتــاد بـه بـویِ نِفــرَتـِت نـیـازمَـند بـه آتـشِ چِشـمـات 👁 Addicted To Your Hate In Need For Your Fire 🔥 . . . . . . . . [ Under This Body U Can Wish U Were Dead Instead Of Touching And U Can Wish...