atýchima(acciDent)

7.7K 1K 611
                                    




زین به سمتش رفت و دقیقا پشت سرش ایستاد دستاشو روی بازوهای لیام گذاشت

ز-حق داری ناراحت باشی اما هشیار کردن جف همه چیز رو بدتر میکنه . بهت آسیب میزنه

ل-اون پدرمه

لیام با لحنی شکسته گفت . هنوز سد چشماش نشکسته بودن و تمام بغش رو پشت پلکش زندانی کرده بود

زین نمیدونست چقدر میتونه بهش نزدیک بشه اما فشار دستش رو بیشتر کرد و سرش رو کمی پایین تر اورد

تمام چیزی که میخواست این بود که لیام حس کنه زین براش اونجاست

هست تا پشتش باشه هست و احساساتش رو میفهمه

ز-لیام ...این کثیفه اما تو این دنیا و تو این کار آدما الویت های دیگه میدن به زندگیشون و کار هایی میکنن که ناخواسته ارزش های قبلی تو قلبشون پاک میشه .

لیام دستش رو روی زانوهاش گذاشت و سرش رو خم کرد

ل-باید جواب بده حداقل باید تو صورتم نگاه کنه و بگه اینکارو کرده یا نه

ز-تو همین حالاش هم میدونی که این حقیقته

لیام با صدایی که دیگه اروم نبود گفت

ل-میدونم لعنتی اما باید عذاب گفتنش رو بکشه

ز-فرصت بده اروم تر شی تا...

ل-اون همین الانش تو راه اینجاست

زین صاف ایستاد و دستی روی پیشونیش کشید

قطعا جف شک کرده چرا لیام خواسته اینجا ببینش اما هنوز هم دیر نبود برای اینکه وضعیت رو عوض کنه و نذاره اتفاق بدی بیوفته . باید لیام رو از اونجا دور میکرد

ز-خدای من . لیام بلند شو

لیام زیر چشمی و از پایین نگاهی به زین کرد که حالا کنارش ایستاده بود

ل-دخالت نکن مالیک . برو

ز-من کسی ام که حقیقت رو برات گفته چطور دخالت نکنم

ل-تو این رو نگفتی . فرستنده ی اون برگه ها گفته تو فقط تایید کردی

ز-حالا هر فاکی لیام پین . من اهمیت نمیدم . فقط به این اهمیت میدم که الان از اینجا بری

زین عصبی شده بود و بی اختیار لحن ارومش رو از دست داده بود

استرس خاصی توی جونش افتاده بود

دستاشو دور بازوی لیام انداخت و بلندش کرد اما لیام با هل به عقب پرتش کرد و فریاد زد

ل-دردت چیه ؟ به من نگو که تو از جف میترسی چون تا اونجایی که من میدونم تمام عالم و ادم از تو وحشت دارن مالیک . این به تو ربطی نداره این زندگی منه

ALEKTO [ziam]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt