payne (pAin)!

7.3K 1.1K 304
                                    




ز- لیام

لیام نگاهشو روی شخص تازه وارد که مثل رعد جلوی چشمش ظاهر شده بود نگه داشت

چهره ش متقارن با چهره ای که لیام عادت داشت به یاد بیاره نبود اما چیزی که واضح بود:

اون خوده زین بود .

زین با نگاهش از لیام سوال میکرد

ز-چی شده ؟

صداش مثل صاعقه به سر لیام فرود اومد و لیام رو به دنیای حال برگردوند

لیام با مکث پلکی زد و پاکت توی دستش رو بالا اورد

ل-اینا چیه ؟

زین نگاهش رو از صورت لیام گرفت و به پاکت توی دستش دوخت

چشماشو تنگ کرد و با دقت نگاه کرد

ز-من نمیدونم لیام . اونا چیه ؟

لیام پوزخندی زد

ل-این جمله عملا بی معنیه . تو همه چیز رو میدونی زین همه چیز رو

لیام داد میزد و این لویی بود که با حدقه گشاد شده بهش نگاه میکرد

زین دستش رو بالا اورد و همزمان با حرف زدنش به سمت پایین هدایت کرد

ز-آروم باش و بهم بگو چه خبره

لیام چرخید و به عقب برگشت پاکت رو پاره کرد و برگه ها روی زمین پخش شدن

ل-منم میخوام بدونم اینا چیه ؟ این چرت و پرت ها چیه من چه چیزی رو نمیدونم راجبه زندگی لعنتی خودم .تو مالیک توی لعنتی میدونیش

اخر جمله ی لیام با داد تموم شد که باعث شد زین هم متقابلا با تن بالایی جواب بده

ز-نیازی نیست اینطوری کنی فقط اون لعنتیا رو بده به من و بذار ببینم چه خبره

هری به ارومی به لویی که سمت دیگه سالن ایستاده بود اشاره کرد و ازش خواست همراهش به اتاق برگردن و اون دو نفر رو تنها بذارن

لویی به ارومی به هری پیوست و در اتاق پشت سرشون بسته شد

زین رو به روی لیام روی زانوهاش خم شد و برگه ها رو جمع کرد و همزمان که خودش بلند میشد بازوی لیام رو گرفت و همراه خودش به سمت کاناپه ها کشید

لیام بازوشو ازاد کرد و روی کاناپه مقابل زین نشست

پاهاش رو با ریتم سریعی تکون میداد

زین برگه ها رو بالا اورد و نگاه سریعی بهشون انداخت

ل-بخونشون زین . این لعنتیا رو بخون و بگو این فاک چیه

زین به لیام که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد و کلافه گفت

ز-بشین لیام . دارم همین کارو میکنم

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now