thélo na se gnoríso(wanna know u)

7K 1K 639
                                    







ساعت 5 و بیست دقیقه لیام وارد کلاس شد

ساعت پنج و نیم کلاسش شروع میشد

جایی انتهای کلاس رو در نظر گرفت و به سمتش رفت

رز چند صندلی اونورتر با دیدن لیام که پاشو روی پای دیگه مینداخت به سمتش اومد و روی صندلی کناریش نشست

ر-دیشب غیب شدی

ل-هی رزی ...روز تو هم به خیر

ر-خب دقیقا روز حساب نمیشه ساعت 6 عصره

ل-خسته بودم دیشب .

ر-ببین بذار باهات رک باشم

لیام به لحن شاکی و چشمای درشت رز لبخندی زد و منتظر نگاهش کرد

ر-دیگه اینکارو نکن پین...تمام طول شب سعی میکردم توجه آستین رو به خودم جلب کنم ولی اون حتی توی تخت هم به گوشیش خیره بود و منتظر بود تو جواب تلفنش رو بدی و تمام حالمون پرید .

لیام خندید سرش رو خم کرد

ل-خیلی متاسفم بانوی من ...دیگه تکرار نمیشه !

ر-بهتره !

و چشم غره ای به لیام رفت و با ورود استاد روی صندلیش صاف نشست

لیام نگاهش رو دور کلاس چرخوند . اما کسی که دنبالش میگشت و رو پیدا نکرد

کمی بعد در کلاس به ارومی باز شد و الکس با اجازه ی کوتاهی وارد کلاس شد . سرش رو بالا گرفت و اخم های تو هم پیچیده ای داشت

لیام دستش رو براش تکون داد تا به سمتش بیاد

الکس با دیدن لیام راهشو از بین نیمکت ها پیدا کرد و به روی صندلی کنارش جا گرفت

سرش رو کنار گوش لیام برد

ال-خدای من چشماشو ... تو تا الان خواب بودی نه ؟

لیام با تعجب انگشتش رو روی چشماش کشید

ل-چطور

ال-اونا پف کردن

لیام لب هاشو جلو داد و به صورت مرتب الکس نگاه کرد

اون پلیور طوسی پوشیده بود و روش کت جین روشنی به تن داشت و شلوار کتان مشکی که با نیم بوت های مشکیش کامل شده بودن

لیام نگاهش روی خودش لغزید و اروم خندید

اونا باهم خیلی تفاوت داشتن

لیام شلوار اسپرت مشکی که خط های قرمزه داشت و هودی مشکی ای پوشیده بود که با کتونی هاش هماهنگ بودن

لیام فقط دیر از خواب بیدار شده بود و کل روز رو جلوی تی وی بود و فوتبال تماشا میکرد پس فقط اولین چیز هایی که دیده بود رو پوشیده بود و راهی دانشگاه شده بود

ل-این خیلی بده ؟

ال-نه نه این واقعا ...واقعا کیوت میشی وقتی اینطوری صورتت پف داره

ALEKTO [ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora