once in a Diárkeia Zoís (liFeTiMe)

8.7K 1.1K 424
                                    

           

گلدون کوچیک گل بین انگشتاش فشرده میشد

چشماش روی در قهوه ای میدوید و منتظر بود

-واو لیام...

به دختر پوشیده شده توی پیرهن بلند نارنجی درخشان ترین لبخندش رو زد وقتی که در بالاخره باز شد

رز بی حرف دیگه ای توی آغوش لیام فرو رفت

رز- خدایا...خیلی بدی لیام. میدونی چند وقته ندیدمت؟ 

گردنش رو عقب برد و به صورت لیام نگاه کرد

ل-دلم براتون خیلی تنگ شده بود رزي

رز- بیا تو لطفا

و از جلوی در کنار رفت لیام با لبخند گلدون رو به دستش داد

ل-سر راه دیدم از هموناست که داشتی اما خشک شد.

رز-مرسی اما این باعث نمیشه یادم بره چقدر بی معرفتی

لیام نگاهش رو دور خونه چرخوند و نامحسوس دنبال حضور آستین گشت

ل-نمیدونم میدونی یا نه اما شرایط طوری نبود که...

رز-اره در جریان هستم با آستین عین پسر بچه ها قهرید. قطعا این بیشترین مدتی که تا الان همو ندیدید

به سمت آشپزخانه رفت تا نوشیدنی بیاره و لیام رو تنها گذاشت تا بار رو به رو شدن با آستین رو خودش به دوش بکشه

طولی نکشید که آستین بی خبر از حضور لیام از اتاق بیرون اومد

آ- رز کی بود عزیزم؟ 

و وقتی لیام رو ملاقات کرد چندتا احساس به تموم بدنش هجوم بردن

دلتنگی برای رفیق از برادر نزدیک ترش

دلخوری برای پیش قدم نشدنش تمام این مدت

عصبانی از تصمیماتش

لیام از جاش بلند شد و کف دستش رو روی ران پاش کشید

ل- سلام

تعجب توی چهره ی آستین جاش رو به اخم ریزی داد

آ- خوش اومدی. انتظار دیدنت رو نداشتیم

ل-نمیدونستم چی باید بگم برای همین طول کشید

آ- آها...بشین

رز با لیوان های توی دستش بیرون اومد و روی میز گذاشت

رز-من باید برم به مادرم سر بزنم پس خونه در اختیار شماست پسرا

و تمام مدت خروج عمدی رز از خونه توی سکوت سنگین بین دوتا پسر طی شد

در نهایت لیام لب باز کرد

ل-اوضاع خوبه؟ 

آ- بد نیست.

ل-مرسی جزئیات !

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now