νέος(neW)

7K 1.1K 258
                                    




با فریاد بلندی که شنید راهرو رو طی کرد و وارد اتاق مهمان شد

اتاقی که امشب لیام مهمانش بود . چراغ اتاق رو زد و اسم لیام رو زمزمه کرد اما سریع متوجه شد لیام هنوز خوابه

اما اون یه خواب معمولی نبود و تن لیام پوشیده از عرق بود و گاهی فریاد میکشید و گاهی توی خواب حرف میزد

آستین دستپاچه و مات تو ورودی اتاق ایستاده بود و فقط به لیام نگاه میکرد

میتونست یه کابوس نرمال باشه اما چیز های دیگه ای بودن که نمیذاشتن این اتفاق نرمال جلوه کنه . لیامی که صبح ازش خواست دنبالش بره و از اونموقع که به خونه آستین رسیده کلمه ای حرف نزده . اون لیام قبلی نیست نه رفتاری و نه جسمی و آستین بعد از سالها دوستش بودن به خوبی متوجه این شده بود

لیام هر جا که بود و هر چی که به سرش اومده نمیتونست چیز خوبی باشه

نهایتا جلو رفت و به ارومی سر شونه ش رو تکون داد اما چیزی که نصیبش شد مچ لیام بود که دور دستش پیچید و اونو به شدت به زمین پرتاب کرد

آ-هـــــــی لیام این منم چته

آستین همونطور که روی زمین خم شده بود و دستش رو مالش میداد به لیامی گفت که پشت هاله ای از مه اطرافش رو میدید و کم کم از دخمه ی تاریک اون عمارت به اتاق خونه ی آستین پا میذاشت

وقتی که متوجه وضعیت پیش اومده شد جلو رفت و کنار آستین نشست

ل-متاسفم ...فقط شاید نباید وقتی من خوابم بهم نزدیک شی

آ-تو داشتی داد و فریاد میکردی پسر

ل-میدونم میدونم

دستی توی موهای یه تیکه خیسش کشید

آ-اون چی بود ؟ یه کابوس ؟

لیام زیر لب لعنتی فرستاد و بعد فقط برای تایید سرش رو تکون داد

آستین پرسیدن بیشتر رو گذاشت برای بعدا

آ-خیلی خب ...بیا یه تی شرت بهت بدم این یکی خیسه خیس ِ

و خیلی زود به اتاقش خودش رفت و با تی شرت یقه گرد سفیدی برگشت

لیام تی شرت رو گرفت و فقط به آستین نگاه کرد آستین لبخندی زد

البته که به خوبی میدونست نباید اطراف لیام باشه وقتی که میخواد لباسش رو عوض کنه . از فوبیای شدید لیام خبر داشت

آ-میرم خب ...فقط میخوام بدونم این چند ماه کجا بودی لی

ل-من فردا از این خونه ی لعنتیت میرم خب ؟ً

دادی که لیام زد آستین رو از جا پروند

در طول این سالها خیلی کم داد زدن لیام رو شنیده بود و خیلی کمتر عصبی شدنش رو .

ALEKTO [ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora