Summary :
ترجیح میدم یه عاشق باشم
نمیخوام تا ابد بجنگم
چون تمام زندگی م در حال جنگ بودم...
هیچوقت احساس آرامش نکردم
تمام این مدت...تمام این روز ها
پنهان میکردم
اما آزار دیدم
هیچوقت هیچکس رو مال خودم صدا نکردم
هیچکس رو نداشتم
عشق و احساس
همیشه پشت سر گذاشته شدم
و حالا توی سکوت محض نشستم
آرامش رو توی هیاهوی تو پیدا کردم
نمیتونی بهم بگی هیچ فایده ای تو تلاش کردن برای تو نیست
من این راه رو اومدم و من کسی ام که مدتها سکوت کرده
یک نفر باید نجاتم میداد از قعر سکوت
اما هیچوقت درخواست نکردم
به هیچ جا تعلق نداشتم...مثل بار اضافه
خیلی به همه چیز فکر میکنم و...ازش متنفرم
جای اشتباه...مسیر اشتباه
از اهمیت دادن خسته ام
عشق هیچوقت به من یه خونه نداد
برای من خونه نشد
و حالا من اینجا تو قعر سکوت حتی دست و پا هم نمیزنم
پس بهم نگو برات تلاش نکنم.
BẠN ĐANG ĐỌC
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم