جعبه ی مربع شکل روی میز قرار داد و هر دوی پسر دیگه خم شدن تا اونو ببینن
انگشتری که تک نگین بزرگ الماس داشت داخل جعبه میدرخشید
نایل با لحنی که توش خنده موج میزد گفت
ن-کی میان خواستگاری من ؟
اندی خندید و جعبه رو برداشت
اندی-چطوره لیام ؟
لیام به مبل تکیه داد و با لبخند جواب داد
ل-خیره کننده .
اندی-همین اخر هفته توی ابیزا بهش پیشنهاد میدم .
نایل فنجان قهوه رو به لب هاش نزدیک کرد و گفت
ن-مطمئنی ؟ اگر جواب منفی بده چی ؟
ابروهای اندی به وضوح گره خورد
لیام ضربه ی ارومی به زانوی نایل زد
ل-بهش استرس نده پسر . همه چی خوب پیش میره . میا دوستت داره
اندی نفس عمیقی کشید
اندی-امیدوارم . لی بلیط ها رو تحویل گرفتی ؟
لیام سری تکون داد و از جاش بلند شد و به اتاق خودش رفت
چند لحظه بعد با پنج تا بلیط هواپیما برگشت
بلیط میا و اندی رو به دست اندی داد و بلیط نایل رو هم جلوش گذاشت
و دو بلیط باقی مونده رو روی میز پرت کرد .
اندی مشغول بررسی بلیط ها شد اما نایل با ابروهایی بالا رفته گفت
ن-چرا پنج تا ؟اون یکی دیگه ماله کیه ؟
لیام شونه ای بالا انداخت و همونطور که صفحه گوشیش رو چک میکرد جواب داد
ل-زین.
ن-گفتی اصلا بهش یا خودت به این نتیجه رسیدی ؟
و خندید لیام چشماشو چرخوند
ل-میخواستم بهش بگم دیروز اما نشد . امروزم از صبح جواب نمیده تلفنش رو
اندی توی سکوت به حرفاشون گوش میداد و قصد نداشت دیگه چیزی بگه یا مخالفتی بکنه
هیچوقت جز خوشحالی لیام چیزی نمیخواست
و اگر این انتخاب لیام بود کاری جز ساپورت نمیتونست بکنه
نا-من فکر نمیکنم قبول کنه با ما بیاد
ل-میکنه من راضیش میکنم . فقط اگر یه خبری از خودش بده ...
و با ابروهایی درهم که نشان از نگرانیش بود به صفحه خاموش گوشی نگاه کرد
نایل اشاره ای به اندی کرد و از جاش بلند شد
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم