sixteen

4.2K 671 488
                                    






روی تخت دست کشید تا گوشی شو پیدا کنه

تنها لباس تنش باکسر بود و پوشش روش ملحفه خنک سرمه ای رنگ که دور بدنش پیچیده بود

این بار سومی بود که زنگ می‌خورد اما لیام اونقدر مست خواب بود که تازه متوجه شده بود

دیشب پرواز داشت و چند ساعت بیشتر نبود که رسیده بود

در نهایت وقتی دستش به گوشی خورد اونو بالا آورد و جلوی صورتش گرفت

بین پلکش رو به سختی باز کرد و نگاهی به شماره انداخت

اسم "زین مالک" روی صفحه بود

اونقدر غیر منتظره بود که چشم هاش کامل باز شدن و نیمخیز شد

دستش رو بی هدف روی صفحه تکون داد

مردد بود برای جواب داد

اما در نهایت منطقش غلبه کرد و جواب داد

صداش گرفته و بم بود از خواب عمیق چند ساعته

ل-زین!

-آقای پین. خدا رو شکر فکر کردم جواب نمی‌دید هیچوقت

صدایی که از پشت خط میومد قطعا متعلق به زین نبود

ل- شما؟

-من لوک ام. دوسته زین یادتونه اونشب...

لیام اخمی کرد و بی صبر گفت

ل-بله بله یادمه. مشکلی پیش اومده لوک؟

-راستش به کمکتون نیاز دارم من نه یعنی زین نیاز داره...یعنی ما داریم. باور کنید بهتون زنگ نمیزدم اگر چاره ای داشتم اما شما تنها آدم پولداری هستید که من میشناسم

ل-خوب کردی زنگ زدی لوک...بهم بگو چی شده

-زین الان تو بازداشتگاه ِ. تو خیابون دعوا کرده دیشب باز. اینبار با یه تعهد ولش نمیکنن و قراره بفرستنش دادگاه...آقای پین من همه تلاشمو کردم اما شاکی رضایت نمیده زین دماغشو شکونده...اینجا پلیسا میگن اگه بره دادگاه براش زندان میبرن...

لیام به وضوح بغض فروخورده توس لحن لوک رو میشنید سعی کرد با نهایت آرامشی که میتونست داشته باشه بگه

ل-باشه الان آروم باش تو. من میام اونجا فقط بهم آدرس رو بفرست

-باشه چشم. اما عجله کنید

ل-چند دقیقه دیگه اونجام. آروم باش تو و کاری نکن

تلفن رو قطع کرد و پریشون دستی توی موهاش کشید

نه تنها خوابش پریده بود بلکه استرس خبر ناگهانی توی بدنش می‌پیچید

لباس هاشو پوشید و با برداشتن کیفش از خونه بیرون زد

در شیشه ای مقابلش کنار رفت و وارد اداره پلیس شد

نیاز نشد خیلی جستجو کنه چون لوک کمی جلوتر به دیوار تکیه زده بود

Versa  /ziam/Место, где живут истории. Откройте их для себя